🌺 نویسنده و ویرایش کننده از : جناب آقای رامین خواجوی
🌺#کوزه_آتشین#استادعابدتبریزی#امام_حسن_ع_شهادتبخش ۳ و پایانی
حکم ِتقدیر ولی بود دگر
دوست می خواست از او سوز ِجگر
بغض اندر دلِ آن
کوزه نشست
گریه گردید و به حلقش بشکست
گوییا گفت سبو گریه کنان
وای من ، وای از این آبِ روان
تا از آن کامِ امامت تر شد
دل و جان مشعلهء آذر شد
گشت فیروزه از آن آب ، عقيق
خون شد از غمِ دل تسنیم و رَحيق
باخت رنگ ِشفقى لعلِ بدخش
آن به ياقوت و گهر جوهره بخش
باد ِپاییز وزان شد به چمن
رَخت بـربست صفا از گلشن
گر چه پاییز کند گلها زرد
ای عجب سبز شد آن روی چو وَرد
سبز شد چهره و دامن ، گلگون
زهرِ کین گشت چو آمیزهء خون
رنگ ِخون در لب ِمرآتِ فلق
چون شفق در رخ ِاین سبز طَبَق
کرد فریادرسِ روزِ جزا
خواهر ِخویش به فریاد صدا
کای به غم همدمِ من ، مَحرمِ من
ای تو غمخواِر من اندر غمِ من
جان ِمن ، زينبِ من ، خواهرِ من
ای تو هم خواهر و هم مادرِ من
تیره گردید چراغِ دلِ تو
داغی افزود به داغ ِدل تو
آه ِتو تیرِ جگر دوز همه
دل چه دل؟ داغ همه ، سوز همه
شعله ها بس که به دل شد سرکش
دل تو دل نه ، سراپا آتش
داغ هایی به دلت هست نهان
کز یکی شعله شود کون و مکان
گُل ِعمر تو شکوفا نشده
لالهء سوختهای وا نشده
کودکی بَدر نگشته قمرش
داغِ مادر به جگر زد شررش
داغی آن گونه کز او سوخت جهان
کودکی را چه کند با دل و جان
ای تو در باغِ وفا لالهء تر
لاله را لازمه شد سوزِ جگر
حال ِتو رازِ دلت میگوید
لاله با داغِ جگر می روید
داغِ مادر به دلت هست هنوز
با تو تا هستی هست این غم و سوز
روی آن داغ ، یکی داغ ِدگـر
آسمان زد ز غم ِمرگ پدر
حال داغ ِدگری در کار است
گر چه سوز ِدل تو بسیار است
لیک فریادرسی کیست مرا؟
جز حسین و تو کسی نیست مرا
خواهرا سوخت دلم زود بيا
خاست از آتشِ دل دود ، بيا
تا به هم شمعِ وفا افروزیم
پیش من باش که با هم سوزیم
شعله از شعله نکو افروزد
شمع با شمع نکو می سوزد
گر چه سخت است بسی مشكلِ من
جز شبی نیست شرار ِدل ِمن
لیک چونان که دلت غم افروخت
تا بود عمر تو را خواهی سوخت
داغِ آخــرنـه غمِ من آری
بعدِ من داغ ِفراوان داری
داغ چندان به دلت جا گیرد
که وجودِ تو سراپا گیرد
خود شوی آتش و سوزی يكسر
در جهان هر چه بود فتنه و شر
زینب آسيمه از خواب پريد
تا که فرياد برادرِ بشنید
چه اثر داشت صدایش یا رب!
که از آن شد همه آتش زینب
زان صدارشتهء امید گسست
قامتِ سرو رسایش بشکست
خواند آن نادرهء صبر و وقار
زان صدا اوّلِ کار ، آخرِ کار
تا بـه بالین برادر آید
دید پاسخ به صدایش باید
نالهای کرد ، چه پاسخ چه جواب
با همه درد و غم و هول و شتاب
گفت ای نامِ تو وِرد و سخنم
آمدم جانِ برادر ، حَسنم
ای صدای تو مرا قدرت ِجان
چه شد؟ آوای تو شد داد و فغان
غمِ من هر نفسی افزاید
زین صدا بوی جدایی آید
نه صدا ، نالهء جانسوز است این
آه نی ، شمعِ شب افروز است این
در دلت این چه غم جانسوز است؟
که صدای تو سراپا سوز است
چه شد آن دل که همه مهر و صفاست؟
این چنین دستخوشِ شور و نواست؟
ای به قربانِ صدایت ، زینب
چیست در جانِ تو این آتشِ تب؟
شعلهء آتش سوزان است این
وای من نغمهء هجران است این
خبر ِسوختنِ جان دارد
شررِ آتشِ هجران دارد
نی عجب تا سخنت بشنیدم
همچنانِ بـرگ ِخزان لرزیدم
دل به من گفت گُلت پرپر شد
فصل ِگل رفت و بهاران سر شد
شمعِ امید دگر گشت خموش
نغمهء يأس شد آوای سروش
ای مرا شادی دل از دمِ تو
جانِ زینب چه کنم با غمِ تو؟
۱۳۶۴/۹/۲
#اشعاراستادعابدتبریزیالتماس دعای فرج
https://telegram.me/ganjine5