#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع به حمداللّه زبان نکته سنجم گوهر افشان شد
امیرالمؤمنین شاه ولایت را ثناخوان شد
زهی ذاتیکه مدّاح است جبریلش چو پیغمبر
زهی ذاتی که عقل اوّلش طفل دبستان شد
نفس از یاد او روشنگر آیینه دلها
دم گرمم ز ذکر او چراغافروز ایمان شد
نظر چون بر کمالش کردم از انبوهی حیرت
نگه در دیدهام چون جوهر آیینه پنهان شد
زبانم شدز فیض مدح او برگ گل سوری
نوایم رشک فرمای صفیر عندلیبان شد
یقین دانم که سر خیل صف روحانیان باشد
دل هرکس که روشن در رهش از شمع ایقان شد
چو دزد از خانه مفلس اجل نومید برگردد
ز بالین کسی کش شحنه حفظش نگهبان شد
نخستین پایه شدعرش برین شخص خیالش را
علوّ قدر او را عقل اوّل چون ثناخوان شد
به رنگ طوطییکز صحبت آیینه شدگویا
ز فیض مدح رأی روشنش نطقم سخندان شد
به گلزاریکه آمد در وزیدن صرصر قهرش
شررآسا تذرو رنگ گل سرگرم طیران شد
نصیری نیستم لیک از علوّ قدر او دانم
که یارب گو بود هرکس زبانش یا علی خوان شد
ز بس لبریز مهر نور او گشته سراپایم
بسان شمع مغز استخوانم پرتوافشان شد
لب سوفارش از شیرینی جان کام بردارد
خدنگش در حریم سینه دشمن چو مهمان شد
سر اعدا به خاک تیره یکسان باد گو از غم
که نطقم مدح سنج ذوالفقار شاه مردان شد
چو سوفار خدنگ از خنده لب بر هم نمی آرد
گل زخمیکه بر جسم عدو زان تیغ خندان شد
گریبان چاک باشدهر حبابش چون دل عاشق
به دریایی که همچون موج، عکس او نمایان شد
به خواب دشمنان هرگه خیال او شبیخون زد
سر اعدا چو اشک دیده غمدیده غلتان شد
به گوشم ناله بلبل ز گلشن سینه چاک آمد
خیالش غنچه را در دل هلالآسا چو تابان شد
میان خون اعدا موج زن باشدچنان در رزم
که در جوش شفق ماه نویی گویی نمایان شد
فلک مانند گو سرگشته صحرای امکان شد
چو دست عرش فرسایش گهِ رفتار چوگان شد
رعونت پایمال جلوه تمکین نژاد او
شرر گرد ره شوخیش هرگه گرم جولان شد
شررآسا جهد خون دل لعل از رگ خارا
به کهساری که برق شوخی او پرتوافشان شد
ز نعل و سم، هلال و بدر باشدزیر دست او
ز هر نقش پی اش خورشید تابانی درخشان شد
به جای نافه، آهو بیضه طاووس اندازد
در آن صحرا که او با جلوه رنگین خرامان شد
رقم کردم چو وصف تندی آن برق جولان را
نُقَط ریگ روان گردید و مسطر موج عمّان شد
ز میخ و نعل هر نقشِ پی اش درجی ست پر گوهر
غباری گشت از راهش بلند و ابر نیسان شد
ستودن کی توانم پویه آتش نژادی را
که در مژگان به هم سودن چو برق از دیده پنهان شد
ز مدح ساقی کوثر به حمداللّهکه سرمستم
دماغم می رسد معذورم ار نطقم غزلخوان شد:
کدام آتش عنان امروز یارب گرم جولان شد
که از گرد رهش روی هوا رشک گلستان شد
چو شمعی کز شکاف پرده فانوس بنماید
ز چاک سینهام داغ دل سوزان نمایان شد
به تن هر قطره خونم منصب پروانگی دارد
زیادش تا شبستان دل تنگم چراغان شد
تبسّم غنچه سانم بی تو شدخون جگر خوردن
شکفتن همچو گل دور از تواَم چاک گریبان شد
پرد طاووس رنگ گل به بال شعله از گلشن
مگر آن شمع رنگینجلوه، گرم سیر بستان شد
خمیر غبغبش با شیر صبح عید حل گشته
قوام آب و رنگ لعلش از شیرینی جان شد
شود هر قطره خونم قمری بلبل نوا «جویا»
به خاطر سروِ یادِ نوگلی هرگه خرامان شد
خداوندا دلم را روشن از مهر علی گردان
چنان کز پرتو خورشید، شمع مه فروزان شد
تنم را خاک صحرای نجف کن تا بیاسایم
در آن وادی که گردش سرمه چشم سلیمان شد
در آن وادیکه خاکش زنده سازد مرده را در دم
در آن وادیکه ریگ او روان جسم بی جان شد
بُوَد روح الامین مقبول حق از سجده آدم
مگر از خاک آن وادی خمیر جسم انسان شد
دم روح الامین را از هوایش جانِ جان بخشی
ز ریگ تشنه او روح پرور آب حیوان شد
در او درّ نجف باشدچو کوکب بر فلک تابان
زمین از پهلوی او می تواند آسمانشان شد
به امّید اجابت التماسی پیشت آوردم
جنابت چون روا سازِ مراد نامرادان شد
تو می دانیکه از جان دوستتر دارم برادر را
بُوَد چندی که جسم نازکش محتاج درمان شد
شفای درد او را از تو خواهم یا ولی اللّه
چو می دانم که بتوانی دوای دردمندان شد
ندارم حاجتی زین پس که عرض مدّعا کردم
نماند احتیاج آن را که محتاج کریمان شد
#مرحوم_جویای_تبریزی