#مراحل_رسیدن_به_توحید نمود چهره ز گیسو فکند پرده دراز
دمید صبح وصال و گذشت شام دراز
بشام ظلمت گیسو بنور صبح جمال
نمود سحر مجاز و حقیقت اعجاز
بسر مخفی آدم دوباره کرد نظر
بچشم بندهنوازی خدای بنده نواز
بسان چرخ بر آمد بر اوج قلهی قاف
بچرخ طایر سیمرغ آسمان پرواز
خلیل عشق ز رخساره آتشی افروخت
که اهل عشق بآتش خوشند و سوز و گداز
ز تاب طره چنان لرزه داد عالم را
که هر فراز نشیب آمد و نشیب فراز
درون پرده برون شد ز پرده راز کسی
که پیش کس نتوان داد راز او ابراز
سلوک آخر ما منتهی باول گشت
خوشا کسی که در انجام بنگرد آغاز
دلم بشوق لبش داد جان و منتظر است
که باز جان دهدش تا دگر شود جانباز
جماعتی بنظر بازیش نظر بازند
بدین امید که باز آید و نیاید باز
برفت و در خم زلفش هنوز بسته دلم
تو عمر کوته ما بین و آرزوی دراز
قسم بیار حقیقت که در حقیقت نیست
وصال یار حقیقت نصیب اهل مجاز
چگونه طلعت ممتاز را نظاره کنند
عیون حس که ندارند بینش ممتاز
تنی که سر ز گریبان دل برون نکند
کجا بدامن یارش دهند دست جواز
طریق بستگی دوست در شکستگی است
بناز کس نکشد ناز دلبر طناز
بیا که مطرب وحدت بنغمههای بدیع
نوای پرده دری میزند بپردهیساز
ز ارغنون حقیقت جهان پرآواز است
کجاست گوش حقیقت که بشنود آواز
زمانه سر دل ما نگفته آخر گفت
بود دماء شهیدان شهید را غماز
سجود ما همه در پستی است و پیر مغان
مبان پست و بلندی سجود کرد و نماز
بچشم زل جو عیانشد کمان ابروی دوست
چه غم که لشکر مژگان شوند تیرانداز
بپای حضرت او سر نهاد از سر عجز
گذشت و بر سر من پا نهشت از سر ناز
گشود لعل گهر بار و در معنی سفت
فشاند از صدف معرفت لئالی راز
که ای حقیقت لاشیء و نیستی و فنا
تو کیستی که گشائی زبان بعجز و نیاز
وجود من بحقیقت حقیقت است ترا
تو خویشتن چونبازی مرا نیابی باز
ببین بچشم حقیقت که جز حقیقت نیست
بچشم روشن محمود و ماه روی ایاز
وجود عاشق و معشوق عین یکدیگرند
چه در بطون حقیقت چه در ظهور و مجاز
تو روی دوست نهبینی مگر بدیدهی دوست
در این مشاهده از چشم خویش پرده مساز
اگر تو اهل فؤادی در این زمانه «
فؤاد»
سخن مگوی و برو با
فؤاد خودپرداز
#فؤاد_کرمانی