#امام_زمان_عجگریز به آمدن
#ذوالجناحمرحوم محمّد حسین
#صغیراصفهانیای ماهِ من ، ای نورِ رخت غیرتِ مهتاب
ابروت هلالی است که بِربوده ز مَه تاب
دِه عقربِ جرّاره به پیراهن مه ، تاب
پس چون دلِ من پرتوی اندر دلِ مَه ، تاب
تا چون تنِ من افکنی اندر تنِ مه تب
ای خرمنِ گل کن گذری جانبِ گلزار
چون من به تو ، بین ، بلبلِ شوریده به گلزار
هان ای صنمِ خانگی ای شُهره ی بازار
بر دفعِ غمم ساغرِ مِی بازآ باز آر
کاین درد مرا باده دوائی است مُجرّب
تاراج دلی نیست که با ترکِ من آن نیست
با ترکِ من آن است که با ترکمنان نیست
ترکش نفسی نیست که تیرش به کمان نیست
جان بردنِ عشّاق از آن تیر گمان نیست
اِلّا که به مژگان کشد و جان دهد از لب
یا رب ز یمِ وصل بر این تشنه نم آید
وآن شوخ در این بزم به من چهره نماید
ساقی دهدم ساغر و مطرب بسُراید
زآن پیش که روز و شبِ عمرم به سر آید
با نغمه خورم باده به هر روز و به هر شب
ای مطرب خوش نغمه بِبَر شور به شهناز
بر شور به شهناز و از آن شور به شه ناز
وآن لحظه که خیزد ز تو هم زمزمه هم ساز
یعنی چو شود قولِ تو با فعلِ تو همساز
از خویش مُجرّد کندم آن دو مُرکّب
ساقی بر ما جز قدحِ باده مَیاور
هر چیز که داریم بَبَر و رهن و مِی آور
مِی آر و مخواه آنکه بگوییم کِی آور
نه قصّه ز جمشید و نه صحبت ز کِی آور
گو مدحِ امامی که به مهدی است مُلقّب
ذاتی که خدا را بوَد از مرتبه مَظهر
شاهی که بوَد وارثِ میراثِ پیمبر
با شوکتِ احمد بوَد و صولتِ حیدر
دستش بوَد آن دست که شد فاتحِ خیبر
تیغش بوَد آن تیغ که شد قاتلِ مَرحَب
ذی جود وجودش سببِ خلقتِ عالَم
مقصود سجودش ز ملک سجده بر آدم
یک پایه ز قصرِ شرفش عرشِ مُعظّم
با دوستیش کافر در خُلد ، مُکرَّم
بی معرفتش مُسلِم در نار ، مُعذَّب
نوری که چو طالع شود از مطلعِ غیبت
خالی شود آفاق ز ظلمانی و ظلمت
شوئیده شود شرع ، ز آلایشِ بدعت
او حامی مذهب بوَد و ناصرِ ملّت
او ناصرِ ملّت بود و حامی مذهب
خصم ار زُحلی کرد چه نقصان به جلالش
ما مشتریانیم به بازارِ وصالش
مرّیخ کمین بنده ی خورشیدِ جمالش
صد زُهره عطارد ننویسد به مثالش
در پیشِ رخش ماهِ فلک چون مهِ نخشب
جویندهء ذاتش بوَد ار موسی عمران
گاهِ ارنی ، لن بوَدش حاصلِ عنوان
عیسی به شفاخانهء او سائلِ درمان
نامش نه اگر نقشِ نگین داشت سلیمان
طِیرش ز چه قاصد شد و بادش ز چه مَرکب
ای نقطه ی مقصود که در صفحه ی تحریر
هر خامه به یک معنیت آورده به تفسیر
قومی پی تأویل و گروهی پی تدبیر
بخرام به توضیح و زبان آر به تقریر
تا بر همه معلوم شود مقصد و مطلب
یابن الحسن العسکری ، ای قائمِ بِالحق
مِشکاتِ مبین ، حاکمِ دین ، عادلِ مطلق
مصباحِ هدا ، نورِ خدا ، شاهِ موثّق
مصداقِ کتب ، رمزِ صُحُف ، میرِ مُصدَّق
مرآتِ صوَر ، فخرِ بشر ، عبدِ مُقرّب
ای مهدیِ قائم ، خلفِ سیّدِ ابرار
ایمان به تو پاینده و دین از تو پدیدار
باز آی که دین شد به کفِ کفر گرفتار
افکنده محبّانِ تو را در کفِ کفّار
بیدادِ جهان ، جورِ فلک ، گردشِ کوکب
قربانِ تو و دردِ دلت ، کز غمِ ایّام
ریزی ز بصر اشک به هر صبح و به هر شام
گه گریه کنی از غم مظلومی اسلام
گه یادِ غمِ جدّ تو و آن کثرتِ آلام
بنمایدت از خون ، دل غمدیده لبالب
این غم نرود از دلِ پر دردِ تو بیرون
کآن مَرکبِ بی راکبِ جدّ تو ز هامون
با زینِ نگون گشته و با یالِ پر از خون
آمد به درِ خیمه به احوالِ دگرگون
چون طایرِ بسمل که به خون گشته مُخَضّب
چون اهلِ حرم ناله ی مرکب بشنیدند
از خیمه برون جمله سراسیمه دویدند
جز مرکبِ بی راکبِ آن شاه ندیدند
بس گریه نمودند و ز بس آه کشیدند
گردید جهان تیره تر از معجرِ زینب
با شورِ عرب ساز نمودند نوا را
کای پیکِ به خون غرقه خبر چیست خدا را؟
آمد چه به سر صاحبِ تو سَرورِ ما را؟
بر ما که پسندید چنین جور و جفا را؟
با آنکه نبی راست حسین اَنسَب و اَقرَب
میگفت سکینه که اَیا غمزده حیوان
لب تشنه روان شد پدرم جانبِ میدان
دادند به او آبِ روان یا لبِ عطشان
گردید وجودش هدفِ نیزه و پیکان
لب تشنه ، تنش ضربِ خَسان را شده مضرب
هر چند (صغیرم) بنگر شأنِ کمین را
کآورده به کف بختِ من این حبلِ متین را
تا یافته ام بندگی سَرورِ دین را
بالله نخرم سلطنتِ روی زمین را
با نقد ز کف دادن این عالی منصب.
التماس دعاااا
🙏https://telegram.me/ganjine5