🌺 نویسنده و ویرایش کننده از : جناب آقای رامین خواجوی
🌺منقبت و
مدح امام حسن مجتبی علیه السلام
#امام_حسن_ع_مدحمرحوم استاد
#وفائی_شوشترینه هر کس شد مسلمان می توان گفتش که سلمان شد
کز اوّل بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد
نه هر سنگ از بدخشان است ، لعلش می توان گفتن
بسی خونِ جگر باید که تا لعلِ بداخشان شد
جمالِ یوسف ار داری ، به حُسنِ خود مشو غرّه
صفاتِ یوسفی باید تو را تا ماهِ کنعان شد
اگر صد رستمِ دستان ، بِدستان دست و پا بندی
به مکر و حیله و دستان نشاید پورِ دستان شد
نمی شاید حکیمش خواند هر کس لافد از حکمت
که عمری بندگی باید نمود ، آنگاه لقمان شد
سرت سودائی دنیا و خود در فکرِ دستاری
در اوّل فکرِ سر باید شد ، آنگه فکرِ سامان شد
مرا از وعدهء حور و قصور اغوا مکن واعظ
بهشتِ بی قصورِ من ، حریمِ قربِ جانان شد
ولیّ ذوالمنن یعنی حَسن ، آن خسروِ خوبان
که هر چیز از عدم با قدرتش ممکن در امکان شد
نه حُبَّش باعثِ جنّت ، نه بُغضش موجبِ نیران
که حُبَّش محضِ جنّت گشت و بغضش عینِ نیران شد
وجودش واجب و ممکن نما در عالَمِ خلقت
ولی در صورتِ واجب در این عالَم نمایان شد
گهی می خوانمش ممکن ، گهی می دانمش واجب
نه ممکن هست و نی واجب که هم اینست و هم آن شد
به صولت بود چون حیدر ، به هئیت همچو پبغمبر
ولیّ حضرتِ داور ، مدارِ دین و ایمان شد
به قدرت دستِ او معجز نما چون احمدِ مرسل
به قوّت پنجه اش مشکل گشا ، چون شیرِ یزدان شد
ستایش کرد آدم تا که شد آدم در این عالَم
هوایش نوح بر سر داشت تا ایمن ز طوفان شد
چه نامش حرزِ جان بنمود ، پورِ آزر از آذر
نه بس ایمن شد از آزر ، بر او آذر گلستان شد
چو با صوتِ حَسن ، اِنّی اَنَا الله گفت موسی' را
فرازِ طورِ سینایش ز جان عمری ثنا خوان شد
همین صوتِ حَسن بودش که گردید از شجر پیدا
همین نورِ
حسن بودش که اندر طور تابان شد
به وصفِ ذاتِ پاکش بازم از نو مطلعِ دیگر
ز شرقِ طبع همچو اخترِ تابنده رخشان شد
شهی كز آستينش آشكارا دست ِيزدان شد
به خاكِ آستانش حضرت ِجبريل دربان شد
وجودش در تجلٌی از
عَدم باشد بسی اقدم
حُدوثش در حقيقت با قِدَم يكرنگ و يكسان شد
زهی سودای باطل كِی توانم
مدحِ آن شاهی
كه مدّاحش خدا ، راوی پيمبر ،
مدح قرآن شد
چنين شاهی كه خلقت شد جهان يكسر به فرمانش
ببين كه اهل ِجهان را عاقبت در تحتِ فرمان شد
مگر انصار و ياری داشت آن مظلومِ بی ياور
كه هر جور و جفايی شد بر او ، ز انصار و ياران شد
ز ناچاری به بيعت داد دست آن شاه بی لشگر
چو يك انسان نبودش ياور ، آخرِ كارش اينسان شد
مگو بيعت ، كه از شمشير خوردن صعب تر بودش
چو او با زادهء سفيان قرين ِعهد و پيمان شد
مگوئيد آب كز آتش بسی سوزنده تر بودش
همان آبی كزان مرغ ِدلش در سينه بريان شد
چرا نايد مرا خونابِ دل از ديده بر دامن
كه در يك آب خوردن خون دل او را به دامان شد
دو سبط ِمصطفی دادند جان از آب و بی آبي
ز بی آبی حسين ، امّا
حسن از آب بی جان شد
حسين پيش از شهادت گر نشان شد پیکرش امّا
حسن بعد از شهادت ، نعش پاكش تير باران شد
حسين را ، گر علی اكبر شد از جورِ خسان كشته
حسن هم قاسمش پامال از سُمّ ستوران شد
(وفايی) گر ز غمهايش بگويد تا صفِ محشر
بيان كِی مي تواند ، زان يكی از صد هزاران شد.
#وفایی_شوشتریالتماس دعای فرج
https://telegram.me/ganjine5