حیات و آگاهی

Channel
Education
News and Media
Psychology
Other
Persian
Logo of the Telegram channel حیات و آگاهی
@daneshhameganiPromote
2.11K
subscribers
11
photos
3
links
یادداشت‌ها و ترجمه‌هایی در زمینه‌ی علم، حیات و آگاهی. سپنتا نوروزیان
Forwarded from دیرینه‌نگار (عبدالرضا شهبازی)
فقر محرک، که گاه از آن به فقر داده هم یاد می‌کنند، قدرتمندترین دلیل زبان‌شناسانِ ذاتی‌انگار، و در رأس آنها نوم چامسکی، در اثبات وجود دستور همگانی (UG) در مغز است. سخن آنها این است که کودک آن‌قدر در معرض محرک‌ها یا داده‌های زبانی کافی و غنی قرار ندارد که قادر شود چنان نظامی پیچیده از ساخت‌های مختلف را تولید کند.

به‌بیان دیگر، داده‌های دریافتی ناکافی نمی‌تواند توجیه‌گر وجودِ تولید‌های بسیار پیچیدۀ بعدی کودک باشد. البته چامسکی چون زبان را اندامی مثل سایر اندام‌های جسمانی می‌داند که رشد آنها بر پایۀ بنیادی ژنتیکی صورت می‌گیرد، تمامی لازمه‌های رشد سایر اندام‌ها را به زبان هم تسری می‌دهد. به بیان دیگر، زبان نیز مانند سایر اندام‌هاست، از این نظر که محرک‌های دریافتی برای رشد آنها (مثلاً قوۀ بینایی) بسیار کمتر از قابلیت‌های پیچیده‌ای است که بعداً از خود نشان می‌دهند؛ درست به این دلیل که این اندام‌ها بنیادی زیستی و ژنتیکی دارند که در زمان خود فعال می‌شوند. به همین سبب، پیچیدگی خارق‌العادۀ ساخت‌های نحوی که کودک به‌سرعت وارد گفتار خود می‌کند بسیار بسیار فراتر از مقدار محرک‌ها یا داده‌هایی است که از محیط اطراف به‌دست می‌آورد. به عقیدۀ چامسکی در حوزۀ رشد زیستی، از‌جمله فراگیری این یا آن زبان خاص، شکافی عظیم وجود دارد بین داده‌های در دسترسِ کودک و وضعیتی که او طی رشد به‌دست خواهد آورد.

چامسکی برای تبیین فقر محرک به چیزی استناد می‌کند که نامش را مسئلۀ افلاطون می‌نهد یعنی اینکه چرا، به‌رغم شواهدِ بسیار کم و تجربۀ محیطی مختصر، ما بسیار زیاد می‌دانیم. البته افلاطون چنین امری را حاصلِ خاطراتی از حیاتی پیشین می‌دانست ولی چامسکی می‌گوید اطلاعات بسیار پیچیده و انتزاعی از زبان ناشی از چیزی در درون مغز است. او می گوید چگونه است که ما انسان‌ها چنین دانش غنی و خاصی، یا به تعبیری دیگر، چنین نظام‌هایی ظریف و پیچیده از فهم و باور را در اختیار داریم، آن هم در حالی که شواهدِ در دسترس ما چنین اندک و ناچیز است. اگر دستوری را که فردی بالغ می‌داند شامل اصولی است که ساخته‌و‌پرداختۀ داده‌های دریافتیِ اولیۀ زبانی نیست، پس به‌ناگزیر باید افزوده‌های خود ذهن باشد. به بیان دیگر، آن چیزهایی را که در درونداد نمی‌یابیم، ذهن به دانش زبانی ما اضافه کرده است. بنابراین، این جعبۀ سیاه کارش صرفاً پردازش درونداد نیست بلکه چیزهایی را هم از خودش می‌افزاید.

دانش ما از زبان هم پیچیده و هم انتزاعی است. این در صورتی است که تجربۀ زبانی دریافتیِ ما محدود است. ذهن آدمی نمی‌تواند صرفاً بر پایۀ اطلاعات پراکنده و جسته‌گریخته دست به آفرینش چنین دانش پیچیده‌ای زده باشد. چنین دانشی باید ریشه در جایی دیگر داشته باشد نه در شواهد محدودی که ذهن با آنها مواجه می‌شود. راه‌حل افلاطون، همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، این بود که چنین دانشی ریشه در خاطراتی از حیاتی پیشین دارد. راه‌حلِ چامسکی ولی این است که چنین دانشی حاصل برانگیختن ویژگی‌هایی از خود ذهن است. به همین دلیل، این دانش آموخته نمی‌‌شود چون در ذهن وجود دارد، بلکه رشد می‌کند. اگر ذهنِ کودک نمی‌تواند خالق دانشی زبانی بر پایۀ تجربۀ محیطی باشد، پس منبع چنین دانشی درون خود ذهن است. این دانش همان دستور همگانی است که در همۀ انسان‌ها مشترک است و هر انسان سالمی که به‌ دنیا بیاید، چه بخواهد چه نخواهد، واجد آن است.

- عبدالرضا شهبازی

@dirinenegar
مطلبی بسیار خواندنی به قلمِ توانمندِ دوست خوبم، جناب آقای عبدالرضا شهبازی در باب بنیادِ زیستی و ژنتیکیِ زبان. 👇
Forwarded from دیرینه‌نگار (عبدالرضا شهبازی)
از تیره به روشن، از سیاه به سفید

حدود ۳۰۰ هزار سال قبل و در گرم‌دشت‌های آفریقا انسان خردمند (Homo sapiens)، یعنی نیای ما، طی انشقاقی تکاملی از انسان هایدلبرگی (Homo heidelbergensis) پدید آمد.

رنگ پوست انسان‌های خردمند همچون اَخلاف فعلی آنها در آفریقا تیره و مایل به سیاه بوده است. فراوانی رنگدانه‌های سیاه موجود در پوست در نواحی شدیداً آفتابی امتیازی بزرگ است چون سدی دفاعی محسوب می‌شود در برابر پرتو زیان‌رسان فرابنفش که ویتامین D و B را تخریب می‌کند و با آسیب به DNA نهایتاً می‌تواند منجر به سرطان پوست شود. از سوی دیگر، انسان با تابش نور خورشید ویتامین D را هم می‌سازد، پس لازم است پوست به مقدار کافی در معرض آفتاب باشد.

بنابراین، طبیعی است که هرچه به‌سمت استوا برویم انسان‌های سیاه‌پوست بیشتر و هرچه از استوا و مناطق حارّه‌ای بیشتر فاصله‌ بگیریم و وارد عرض‌های بالاتر و پایین‌تر جغرافیایی شویم، انسان‌هایی با پوست روشن‌تر و سفیدتر خواهیم یافت.

با این همه، با پژوهش‌هایی که طی سالهای گذشته انجام گرفته معلوم شده است که این همه‌ی داستان نیست.

پژوهش اول به سال ۲۰۱۲ برمی‌گردد. ژورژه روچا، ژن‌شناس، از دانشگاه پورتای پرتغال به‌کمک دستیارانش موفق شد چهار ژن را که مسئول رنگی‌کردنِ پوستند در گروهی از مردم امروزین پرتغال و گروه‌هایی از سیاه‌پوستان آفریقایی شناسایی کنند. نتیجه‌ی عجیب کشف آنها این بود که از میان این چهار ژن، حداقل، سه ژن آن، صرفاً در طول چند ده هزار سال اخیر فعال بوده‌اند.

در پژوهشی دیگر، کارلِس لالوتسا فاکس از دانشگاه بارسلونا، با توالی‌یابیِ ژنوم بقایای اسکلت ۸۰۰۰ ساله‌ی مردی شکارچی در اسپانیای امروزین، نشان داد که پوست این مرد تیره بوده است.

معنی این دو کشف این است که انسان‌هایی که حدود چهل‌هزار سال قبل از آفریقا به‌سمت اروپا مهاجرت کردند پوست تیره‌شان فوراً روشن و روشن‌تر نشده است. بر اساس این دو پژوهش، روشن‌شدن پوست این مهاجرانِ اولیه، بسیار دیرتر، یعنی حدوداً ظرف چندهزار سال قبل رخ داده است. اما چگونه؟

بر اساس دو پژوهش پیشگفته و طی پژوهشی دیگر، مارک تامس، ژن‌شناس تکاملی از دانشگاه لندن و تیم همراهش، با استخراج DNA از ۶۳ اسکلت باستانی (۴۰۰۰ تا ۶۵۰۰ ساله) که در اوکراین و نواحی اطراف آن کشف شده بودند و توالی‌یابیِ ژن‌هایی که در کار رنگی‌کردن پوست، مو و چشم هستند و مقایسه‌ی نتیجه‌ی آن با ژن‌های ۶۰ اوکراینی امروزین و ۲۴۶ نمونه‌ی ژنی از مردم ساکن مناطق و نواحی اطراف اوکراین، معلوم شد اوکراینی‌های امروزین، رنگ پوستشان هشت‌برابر روشن‌تر و آبی‌رنگ‌بودنِ چشمشان چهاربرابر بیشتر از نیاکانِ باستانی‌شان بوده است. این به این معنی است که از حدود چهل هزار‌سال قبل که اجداد اروپایی‌ها از آفریقا وارد شدند و پوستی تیره داشتند تا حدود ۵۰۰۰ قبل، تغییر تکاملی بارزی از لحاظ رنگ پوست و مو و چشم نداشته‌اند.

همچنین مشخص شده است که ژن‌های مسئول رنگ، همچون پنج‌هزار سال قبل، تحت‌تأثیر نیروهای انتخاب طبیعی همچنان کاملاً فعالند.

اما چرا این تغییرات، از تیره به روشن، ظرف این پنج‌هزار سال چنین سریع اتفاق افتاده است و همچنان نیز در جریان است؟

در مورد رنگ پوست، حدس دانشمندان این است زمانی که انسان‌ها شکارچی‌گردآورنده بودند به‌سبب خوردن ماهی و کبد حیواناتی که شکار می‌کردند ویتامین D فراوانی دریافت می‌کردند و نتیجتاً رنگ تیره‌ی پوستشان همچنان بی‌نیاز از سنتز این ویتامین به‌کمک نور خورشید تیره مانده بود (اسکیموها هم به رغم زندگی در منطقه‌ای کم‌نور، از آن‌جا که هنوز هم به صید جانوران آبزی وابسته‌اند، پوستی نسبتاً تیره‌رنگ دارند).

اما از حدود ۵۰۰۰ سال قبل و با رونق کشاورزی و تغییر اساسی در رژیم غذایی و اهمیتِ غلاتی همچون گندم و جو در غذای اصلی و فقر این رژیم به‌لحاظ داشتنِ ویتامین D، بدن مجبور شد با نور خورشید این ویتامین را در پوست پوست بسازد.

نتیجه آنکه، رنگ تیره‌ی پوست اکنون خطری جدی برای حیات تلقی می‌شد. بنابراین، برای دریافت بیشتر نور خورشید و سنتز ویتامین D، پوست انسان‌ها به‌تدریج روشن‌تر شد. پوست روشن‌تر، امتیاز حیات بیشتر. این را نینا جابلونسکی، از دانشمندان برجسته‌ در عرصه‌ی رنگ پوست از دانشگاه پنسیلوانیا می‌گوید.

اما در مورد رنگ روشن مو و رنگ آبی چشم چه؟

مارک تامس و همکارانش می‌گویند رنگِ روشن مو و رنگ آبی چشم، به‌دلیلِ جاذبه‌ی جنسی رخ داده و «انتخاب جنسی» موجب فراوانی آن شده است. یعنی، آن افراد نادر اولیه‌ که با موی روشن و چشمِ آبی متولد می‌شدند برای جنس مخالف جاذبه‌ی زیاد داشتند و همین، تکثیر این ژن‌ها و فراوانیِ افرادی با چنین ویژگی‌هایی را در پی داشت.

این ترجیحِ جنسی به‌نفع افرادی که ظاهری متفاوت نسبت به بقیه گروه دارند در میان دیگر جانداران، نظیر گونه‌ای از ماهی‌های کوچک آب شیرین، ثابت شده است.

- عبدالرضا شهبازی

@dirinenegar
Forwarded from دیرینه‌نگار (عبدالرضا شهبازی)
Forwarded from دیرینه‌نگار (عبدالرضا شهبازی)
یکی از شگفت‌انگیزترین واقعیت‌های کیهان این است که فاقدِ هر رنگ و  صدا و بویی است. در واقع، این ابزارهای ادراکی ماست که کیهان را رنگی و صدادار و بودار می‌فهمد، ابزارهایی که در ما پدید آمده‌اند تا در جهان بقا پیدا کنیم و از بین نرویم و آن را آن‌گونه که متناسب با خودمان است درک ‌کنیم، نه آن‌گونه که جهان واقعاً هست.

هر جانداری تقریباً جهان را، متفاوت با ما، به‌شکلی ویژه‌ی خود می‌بیند و ادراک می‌کند. از همین رو، می‌توان گفت که جهان را آن‌گونه که واقعاً هست هیچ جانداری نمی‌تواند کاملاً ادراک کند.

از مرزهای حیات زمینی فراتر برویم. حتی اگر روزی روزگاری با یک موجود بیگانه‌ی فرازمینی با هوشی صدها بار بیشتر از انسان هم برخورد کنیم، می‌بینیم او هم محصور در ابزارهای ادراکیِ خود است.

چشم انسان بین ۳۰ تا ۶۰ فریم در ثانیه تصویر ثبت می‌کند یعنی در واقع چیزی که به مغز می‌رسد ۳۰ تا ۶۰ تصویر در ثانیه است. اما مغز به‌گونه‌ای این عکس‌ها را تفسیر می‌کند که گویی ما روندی پیوسته و ممتد از اتفاقات را می‌بینم. این در صورتی است که هیچ پیوستگی‌ای وجود ندارد و همه بازی‌های مغز است که تصایر گسسته را به‌شکل روندی به‌هم‌پیوسته در ذهن ما ایجاد می‌کند.

ادراکِ زمان هم، از این رو، ناشی از همین پدیده است. مغز به‌راستی می‌پندارد همه‌ی وقایع به دنبال هم و در روندی غیر قابل بازگشت اتفاق می‌افتند. در صورتی که چنین نیست. اگر این نوع سیستم تفسیر در مغز نبود، امکان نداشت ما درکی از گذر زمان داشته باشیم.

هر چیزی که از زمان می‌دانیم از همین به‌هم‌پیوستگیِ تک‌فریم‌ها ناشی می‌شود. این واقعیت درباره‌ی سایر جانداران هم صدق می‌کند. همین تصاویری که ما از جنب‌و‌جوش‌های پیرامونی می‌بینیم، جانداری دیگر به‌شکلی سریع‌تر یا آهسته‌تر (اسلوموشن) می‌بیند.

چشمان مگس به‌صورت میانگین ۲۵۰ فریم در ثانیه را ثبت می‌کند و می‌بیند (هرچند بازه‌ای از ۱۲۰ تا ۳۰۰ فریم در ثانیه را برای این حشره ذکر کرده‌اند). در واقع، مگس تمامی حرکات ما را به‌شکل اسلوموشن می‌بیند و به‌همین دلیل است که کشتن آنها برای ما اینقدر سخت است و مدام از دست ما فرار می‌کنند.

دید انسان هم در شرایط مختلف البته تغییر می‌کند. در شرایط شدیداً استرس‌زا چشم ممکن است تا ۸۰ فریم در ثانیه هم ضبط ‌کند. افراد هنگام اتفاقات بسیار ناگهانی و ناگوار، مثل سانحه‌ی رانندگی، گذر زمان را به‌گونه‌ای دیگر گزارش می‌کنند؛ انگار یک ثانیه برای این افراد یک دقیقه گذشته است. این پدیده ناشی از همین تفاوت در فریم‌های دریافتی از چشم است.

جالب است که چشمان لاک‌پشت فقط بین ۱۰ تا ۱۵ فریم در ثانیه ثبتِ تصویر می‌کند. به همین دلیل، دنیای اطراف لاک‌پشت‌ها تندتر در جنب‌و‌جوش است.

این احتمال هست که با پیشرفت در زمینه‌ی علوم اعصاب (نوروساینس) بتوان مراکز پردازش بینایی در مغز را به‌گونه‌ای دستکاری کرد که فریم‌های بیشتر یا کمتر در ثانیه ببیند، یعنی انسان قادر شود از نگاه جانداران مختلف جهان را ادراک کند. در این صورت، فهم آدمی از مفهوم زمان هم دستخوش دگرگونی می‌شود و درست به همین دلیل است که واقعاً اصلاً  نمی‌دانیم بیگانگان هوشمند فضایی جهان و از جمله ما را چگونه ادراک می‌کنند.

البته هنوز هم در نحوه‌ی ادراک مغز پستانداران که با ما خویشاوندی نزدیک دارند پرسش‌های بی‌جوابِ بسیاری داریم، چه رسد به بیگانگان.

برای این کار، باید خودِ چشم را از نو طراحی کنیم، چون شبکیه‌ی چشم انسان نیز محدودیت دارد. از آن مهم‌تر این‌که هنوز نمی‌دانیم اگر مغز انسان با چشم دیگری جهان را ببیند، آن ‌را چگونه تفسیر می‌کند. شاید هم چنین قابلیتی در مغز نهفته باشد که خودش را با ابزار جدید تطبیق دهد.

- عبدالرضا شهبازی

@dirinenegar
Forwarded from دیرینه‌نگار (عبدالرضا شهبازی)
نوروز ۲۵۸۲ خجسته باد. 🌹
همه‌ی_راه‌ها_به_شیمی_پایه_ختم_می‌شودروزنامه.pdf
222.5 KB
همه‌ی راه‌ها به شیمی پایه ختم می‌شود.
آیا علم می‌تواند منشأ حیات را توضیح دهد؟

صفحه علم روزنامه شرق، پنجشنبه، ۲ خرداد ۹۸

ترجمه: سپنتا نوروزیان

@daneshhamegani
Forwarded from دیرینه‌نگار (عبدالرضا شهبازی)
«ما اینجاییم چون باله‌های گروهی عجیب از ماهی‌ها آناتومی خاصی داشت که بعدها پای جانداران خشکی از تکامل آنها پدید آمد؛ چون زمین طی هیچ دوران یخبندانی کاملاً یخ نبست؛ چون گونه‌ای کوچک و ضعیف و کم‌اهمیت حدود دویست و پنجاه هزار سال قبل در آفریقا ظهور کرد و تاکنون به هر لطایف‌الحیلی که بوده توانسته است دوام بیاورد و منقرض نشود.
شاید برای چرایی حضور خود در زمین حسرتِ 'پاسخ متعالی‌تری' را بخوریم، ولی چنین پاسخی واقعاً وجود ندارد.»

▫️ استیون جی گولد (۲۰۰۲-۱۹۴۱)
دیرینه‌شناس آمریکایی


@dirinenegar
دیرینه‌شناسی ویروس‌ها.pdf
337.8 KB
دیرینه‌شناسی ویروس‌ها

مروری مختصر بر تاریخچه‌ی تکاملی ویروس‌ها و فرضیه‌های مورد مناقشه درباره‌ی خاستگاه آن‌ها

روزنامه‌ی شرق، پنحشنبه، ۱ اسفند ۱۳۹۸

ترجمه: سپنتا نوروزیان

@daneshhamegani
این دو پسر در برابر منبع یکسانی از ویروس آبله (Smallpox) قرار گرفته بودند. یکی واکسینه شده بود و دیگری واکسنی دریافت نکرده بود. این تصویر اهمیت فراوانِ واکسیناسیون را یادآوری می‌کند.

ادوارد جِنِر، پزشک انگلیسی در سال ۱۷۹۶ واکسن آبله را کشف کرد. در واقع جنر کسی بود که کاربرد واقعی واکسیناسیون را کشف کرد، و واکسن آبله، نخستین واکسنی بود که ساخته شد.

ادوارد جنر، امیدوار بود که کشف او سرانجام روزی آبله را ریشه‌کن کند. آرزوی جنر در ۲۴ می ۱۹۸۰ به واقعیت پیوست. در آن روز سازمان بهداشت جهانی اعلام کرد آبله برای همیشه از سطح زمین محو شده است. تخمین زده شده است که آبله تنها در قرن بیستم حدود ۳۰۰ تا ۵۰۰ میلیون انسان را به کام مرگ فرستاد.

در کل تاریخ بشر، آبله، اولین و تنها بیماری مسری بوده که انسان موفق به ریشه‌کن کردنش شده است.

پ.ن: در تاریخ علم پزشکی، محمد بن زکریای رازی، پزشک و داروساز بزرگ ایرانی، اولین کسی بود که تشخیص تفکیکی بین آبله و سرخک را بیان کرد. او در قرن ۱۰ میلادی، در کتابی با نام «الجدری و الحصبه» شرح کاملی از این دو بیماری به دست داد که تا آن زمان بی‌سابقه بوده است.

تصویر:
Gareth Williams. Angel of Death: the story of Smallpox

@daneshhamegani
بیشترِ بزرگترها وقتی کودکان از آنها سؤال‌های علمی می‌پرسند، به نحوی سعی می‌کنند آن را از سر خود باز کنند. کودکان می‌پرسند چرا خورشید زرد رنگ است؟ رویا دقیقاً چیست؟ یک چاله را تا چه عمقی می‌توانیم حفر کنیم؟ روز تولد جهان کِی بود؟ چرا پاهای ما انگشت دارد؟
معلمان و والدین زیادی هستند که این پرسش‌ها را با ناراحتی و تمسخر پاسخ می‌دهند، یا به سرعت موضوع بحث را عوض می‌کنند. هیچ‌گاه در تمام عمرم نفهمیدم چرا بزرگسالان باید جلوی یک بچه‌ی پنج ساله وانمود کنند که همه چیز را می‌دانند. چه ایرادی دارد بپذیریم که بعضی چیزها را نمی‌دانیم؟
کودکان به زودی می‌فهمند که چنین سؤالاتی بیشترِ بزرگترها را آزار می‌دهد. چند سؤال دیگر مثل این کافی است تا بچه‌ی دیگری به جمع کودکانی که از علم زده می‌شوند اضافه شود.

پاسخ‌های خیلی بهتری هم هست. اگر پاسخ سؤالی را می‌دانیم، سعی می‌کنیم برای کودک توضیح دهیم. اگر هم نمی‌دانیم، می‌توانیم به یک دانشنامه یا کتابخانه مراجعه کنیم. یا می‌توانیم این را به کودک بگوییم: «من جواب سؤالت را نمی‌دانم. شاید هیچ کسی نداند. اما شاید روزی وقتی بزرگ شدی، تو اولین کسی باشی که آن را می‌فهمد.»

کارل سِی‌گن

@daneshhamegani
سیاره‌‌ی زمین و حیاتِی که در آغوش گرفته است هر دو تاریخی طولانی و پرماجرا دارند. این تاریخ به حدی طولانی است که ذهن انسان در درک مقایس‌های زمانی مشخصی که در حوزه‌های علوم زیستی و زمین‌شناسی برای توضیح پدیده‌های تکاملی بیان می‌شود، ممکن است دچار سردرگمی و ناتوانی شود. اساساً یکی از دلایلی که برخی افراد در وقوع تکامل تردید دارند همین است که درک روشنی از طولِ دوره‌های زمین‌شناختی ندارند و به نظرشان چنین تغییر و تحولی در موجودات در ۱۰ یا ۱۰۰ میلیون سال بعید به نظر می‌رسد.

این موضوع چندان عجیب نیست. ذهن انسان که در ساوانای آفریقا تکامل یافته است، برای این ساخته نشد تا دوره‌های صدها میلیون ساله یا مقیاس‌های کوانتومی و سرعت‌ نور را درک کند. انسان باید مغزی را توسعه می‌داد تا به بقایش کمک کند. مثلاً فاصله از شکار یا صیاد را تشخیص دهد، زمان را بر اساس خورشید و ماه محاسبه کند، و حداکثر سرعتی هم که در عمرش دیده بود سرعت دویدن غزال‌ها و یوزپلنگ‌ها بود. انسانی که امروز هم میانگین طول عمرش از ۸۰ سال تجاوز نمی‌کند، طبیعی است درک روشنی از دوره‌های زمانیِ میلیون ساله یا میلیارد ساله نداشته باشد. وقتی ذهن با این مقیاس‌ها بیگانه است، فقط با وقت گذاشتن و عمیق شدن در آن حوزه‌ی علمیِ خاص است که می‌توان ذهن را از تاریکی و ابهام نسبت به آن موضوع خارج کرد. اما در این‌جا می‌خواهیم ببینیم اگر تاریخ طولانی زمین را با چیزهایی که برایمان آشناترند توضیح دهیم، این زمان طولانی و تغییراتِ ناشی از گذرِ آن چقدر پذیرفتنی‌تر به نظر می‌رسند.

اگر قرار باشد کتابی درباره‌ی تاریخ زمین بنویسیم و هر سال از این تاریخ را در یک صفحه از کتاب بگنجانیم، تعداد صفحات کتابمان ۴,۶۰۰,۰۰۰,۰۰۰ خواهد شد! به عبارت دیگر ضخامت کتابمان ۲۳۲ کیلومتر می‌شود. یک فردِ کتاب‌خوان معمولی که با سرعت متوسطِ یک صفحه در هر دو دقیقه کتاب می‌خواند، به زمانی بالغ بر ۱۷۵۰۳ سال زمان برای به پایان رساندن این کتاب نیاز دارد، با این فرض که هیچ کار دیگری (مثل خوردن، خوابیدن و...) انجام ندهد. اگر شما یک خواننده‌ی فوق سریع باشید و بتوانید در هر ثانیه دو صفحه از این کتاب را بخوانید، باز هم به ۷۳ سال زمان برای خواندنِ کل کتاب نیاز خواهید داشت!

می‌توانیم کار را کمی ساده‌تر کنیم. اگر هر صفحه حاوی ۱۰,۰۰۰ سال از تاریخ زمین باشد، کتاب تاریخ ما، کتابی ۴۶۰,۰۰۰ صفحه‌ای خواهد بود و خواننده‌ی پرسرعت ما (دو صفحه در هر ثانیه) نیز به دو روز و نیم زمان نیاز دارد تا کتاب را تمام کند.

عمر ۴.۶ میلیارد ساله‌ی زمین به‌ راستی عمری طولانی است و زمان کافی وجود داشته است تا مکانیسم‌هایی که تکامل را به پیش می‌بردند، چنین تنوع زیستی عظیمی را در سیاره‌ی زمین پدید آورند.

- سپنتا نوروزیان

مقیاس‌ها از: موزه‌ی دیرینه‌شناسی دانشگاه برکلی کالیفرنیا
https://goo.gl/vmpjf

@daneshhamegani
عقرب‌های دریایی (با نام علمی Eurypterida) گروهی از بندپایان منقرض شده‌اند که از اواسط دوره‌ی اردویسین تا اواخر پرمین، یعنی بیشتر از ۲۰۰ میلیون سال در زمین زندگی کردند. آنها گوشتخوارانی بودند که از هر جنبنده‌ای در آب‌ها از جمله ماهی‌های ابتدایی آن زمان که نیاکان ما محسوب می‌شدند تغذیه می‌کردند. بزرگترینِ آنها یعنی یِکِلوپتروس (Jaekelopterus) اندازه‌ای بالغ بر ۲.۵ متر داشت. نام Eurypterid از دو بخش eury به معنای «پَهن یا عریض» و pteron به معنای «بال» تشکیل شده و علت این نام‌گذاری همانطور که از تصویر بالا پیداست به دلیل دو اندامی است که از دو طرف بدن جانور به سمت بیرون کشیده شده و برای شنا کردن استفاده می‌شده است. البته به‌رغم نام عمومی عقرب دریایی، بعدها خیلی از این جانوران به سمت آب‌های شیرین روی آوردند.

این موجودات موفق که پیش از این از دو انقراض دسته‌جمعیِ بزرگ جان به در برده بودند، در واقعه‌ی انقراضیِ پرمین-تریاس (حدود ۲۵۲ میلیون سال قبل) برای همیشه منقرض شدند.

@daneshhamegani
از میان شگفتی‌هایی که علم درباره‌ی جهان هستی بر ما آشکار نموده است، هیچ موضوعی به اندازه‌ی تکامل(فرگشت) جذبه و آشوب ایجاد نکرده است. شاید به این دلیل که هیچ کهکشان باشکوهی یا هیچ نوترینوی پرسرعتی تا این حد مفهومی شخصی برای انسان ندارد. فهمیدنِ تکامل می‌تواند ما را به طور عمیقی دگرگون کند. این نگاه جایگاه ما را در گستره‌ی باشکوه و خارق‌العاده‌ی زندگی نشانمان می‌دهد و ما را با هر موجود زنده‌ای که در روی زمین زندگی می‌کند و همچنین جاندارانِ بی‌شماری که مدت‌هاست از بین رفته‌اند پیوند می‌دهد. تکامل، داستان واقعیِ خاستگاه ما را برایمان روایت می‌کند و جایگزین افسانه‌هایی می‌شود که برای هزاران سال ما را راضی نگه داشته بودند. بعضی‌ها این را به شدت ترسناک می‌دانند و بعضی دیگر به غایت هیجان‌انگیز.

چارلز داروین البته به گروه دوم تعلق داشت و زیبایی تکامل را در بند پایانی و مشهور کتاب منشأ انواع که در سال ۱۸۵۹ منتشر کرد، این گونه بیان کرده است:

«عظمتی در این نگاه به زندگی نهفته است، زندگی‌ای که با نیروهای متعددش، در اصل به تعدادی کم و یا حتی یک شکلِ خاص از حیات بر می‌گردد و باید گفت، همچنان که این سیاره بر اساس قانون ثابت گرانش می‌چرخد، از شروعی بسیار ساده، بی‌نهایت اشکال زیبا و شگفت‌انگیز تکامل یافته و تکامل خواهند یافت.»

از کتاب:
Why Evolution is True/Jerry A. Coyne/Oxford University Press/2009

ترجمه‌ی این بخش از کتاب: سپنتا نوروزیان

@daneshhamegani
More