زندگینامه
#شهید_سپهدار_ساجدی در سحرگاه مهرماه 1347، در در روستاي
#رئيسکلا_لفور کودکي چشم به جهان گشود که او را
سپهدار ناميدند تا يادگار سپهداران بزرگ تاريخ کهن اين سرزمين باشد.تقدير الهي بود که او در دوران طفوليت با درد و رنج زندگي انس گيرد.با پرپر شدن چند تن از خواهران و بردرانش،شاهد مويه و ناله هاي جانسوز مادر بود.
سپهدار مهر ماه سال 1354 در سن هفت سالگي وارد دبستان روستا شد و نظم و انضباط و جديت در تحصيل باعث شد که مورد توجه معلمانش قرار گيرد. دوره پنج ساله ابتدايي با موفقيت تمام شد و اين بار پاهاي کوچک ولي چابک او مي بايست مسير سه کيلومتري خانه تا مدرسه را طي کند و در تنها مدرسه راهنمايي منطقه 45 دقيقه تا زادگاهش فاصله زماني داشت،به تحصيل بپردازد. اين مسير طولاني و صعب العبور براي يک نوجوان 12 ساله سخت و طاقت فرسا بود. زمستان پر برف و باران منطقه کوهپايه اي لفور بر دشواري کار مي افزود.
سپهدار کودکي بسيار خوش رو و خوش برخورد بود و توانست خود را در دل دوستان و همکلاسي هايش جاي دهد. هيچوقت دوستانش را ناراحت نمي کرد و درد و رنج ديگران به سختي او را آزار مي داد. مهر ماه سال 1362 پس از موفقيت در امتحانات نهايي پايان دوره راهنمايي مجبور شد روستا و کانون گرم خانواه را براي ادامه تحصيل ترک کند ، به شهرستان بابل برود و در مدرسه آيت الله غفاري اين شهر مشغول تحصيل شود.دوري از خانواده و دوستان براي او که مجبور بود ماه ها بدليل نبودن راه مواصلاتي و جاده از آنان دور باشد، سخت و آزار دهنده بود. ولي او همچنان با عزمي راسخ به تحصيلش ادامه داد.
سپهدار در تابستان 1363 پس از فراغت از تحصيل در سال اول متوسطه در حالي که 14 سال بيشتر نداشت ، پس از نام نويسي در بسيج به پادگان آموزشي گهرباران ساري مي رود، يک دوره 45 روزه آموزشي را مي گذراند. و آماده رفتن به جبهه حق عليه باطل مي شود. امام اين بار
سپهدار در مرگ برادر عزيزش، مازيار مي نشيند که در حادثه تصادف اتومبيل دار فاني را وداع کرد. اين موضوع با اينکه فشار روحي زيادي را بر او وارد آورد، ولي باعث نشد تا او از تصميم خود براي عزيمت به منطقه عملياتي منصرف شود.
سپهدار ساجدی که احترام خاصي براي پدر و مادرش قائل بود و نمي خواست مادر دل شکسته اش با رفتن او به جبهه رنجيده تر شود، براي سفر معنوي خود پيش مادر مي رود تا از او کسب اجازه نمايد. مادر که داغ چند فرزند را در سينه داشت و در مرگ مازيار داغدار بود، به او توصيه مي کند که فعلاً از اين کار منصرف شود چون خيلي جوان و بي تجربه است. در پاسخ مادر مي گويد: مادر مگر من اولين نوجوان اين مرز و بوم هستم که به جبهه مي رود؟ الان جبهه هاي نبرد با حضور همين جوانان و نوجوانان است که صحنه ي حماسه و رشادت رزمندگان اسلام شده است.
در نهايت با اصرار از مادر اجازه مي گيرد و عازم ميدان نبرد در غرب کشور مي شود. عزيمت
سپهدار پنج ماه طول مي کشد. از اين مدت سه ماه در قله هاي غرب در محاصره برف و کولاک سپري مي شود. در اين دوره با تمام سختي و کمبود امکانات درکنار ساير رزمندگان جانانه مقاومت مي کند.
او پس از ماه ها حضور در جبهه به آغوش خانواده بر مي گردد و به سنگر درس و مدرسه مي رود. ولي شوق نبرد و حضور در جبهه او را بار ديگر به منطقه مي کشاند و اين بار در منطقه ي عملياتي مهران رو در روي دشمن بعثي قرار مي گيرد. در اين منطقه وي به همراه نيرو هاي يگان مربوطه اش يک هفته در محاصره دشمن قرار گرفت و مجبور شد همراه ديگر رزمندگان از علف و ميوه هاي خودرو براي تغذيه استفاده کند.
سپهدار سابقه ي يازده ماهه حضور در جبهه را در پرونده خود داشت.ولي اين موضوع هيچگاه او را از درس و مدرسه غافل نکرد. او در همان سالها موفق با اخذ مدرک ديپلم شد. در سال 1366 وارد دانشگاه تهران و سال 1371 در رشته تاريخ موفق به دريافت دانشنامه ليسانس شد.
سپهدار در اواخر سال 1371 وارد عرصه خبر در سازمان خبرگزاري جمهوري اسلامي شد و تا سال 1377 در سازمان مرکزي خبرگزاري (تهران) مشغول کار بود و از سال 1381 به عنوان خبرنگار ويژه ايرنا درقوه قضائيه به ادامه فعاليت پرداخت و جايگاه ويژه اي بين همکاران يافت.
زنده ياد ساجدي در چهار ماهه نخست سال 1382در نخستين تجربه خبري برون مرزي از سوي سازمان خبرگزاري جمهوري اسلامي به عنوان خبرنگار و کارشناس امور خبري به دفتر ايرنا در رياض پايتخت عربستان سعودي اعزام شد. وي فردي فعال با پشتکار عالي و وصف ناپذير وهيچ گاه از کار احساس خستگي نمي کرد و سرانجام در بعد از ظهر روز سه شنبه 15 آذر ماه 1384 به همراه جمعي ديگر از اصحاب خبر به هنگام عزيمت به منطقه عملياتي رزمايش ولايت در چابهار در سانحه هواپيمايي (سي - 130) ارتش به عرش اعلي پرکشيد و به درجه رفيع شهادت نايل آمد
🕯روحش شاد و نامش جاودان
🕯✳️کانال اطلاع رسانی لفور
❇️🔷🆔 @LafoorInfo🔷🌐 eitaa.com/LafoorInfo