#شهید_مرتضی_حسین_پوراوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد،می دیدم که بعد
#نماز از
#خدا،طلب
#شهادت میکند.
نمازهایش راهمیشه
#اول_وقت میخواند،نماز شبش ترک نمیشد،دیگر تحمل نکردم؛یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم،به او گفتم:《تو این خونه حق نداری
#نماز_شب بخونی ،
#شهید می شی!》
حتی جلوی نماز اول وقت اورا میگرفتم! اما چیزی نمیگفت. دیگر هم نماز شب نخواند!پرسیدم:《چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟》
خندید و گفت:《کاریو که باعث ناراحتی تو بشه توی این خونه انجام نمیدم ، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهم تره،اینجوری
#امام_زمان هم راضی تره.》
بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد ، پرسیدم:《دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟》
گفت:《چرا ، ولی براش دعا نمیکنم! چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم.》
گفتم:《حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟》
لبخندی زد و گفت:《مگه
#عشق پیر و جوون میشناسه؟!》
به نقل از
#همسر_شهید#خاطرات#حسین_قمی#پاسدار_نیروی_قدس_سپاه#فرمانده_لشکر_حیدریون#کپی_با_ذکر_منبع@Shamimeyaaar_313