داستان زندگی اقای مضرور-بخش دوماقای
بحرالعلوم مغمومی، همکار چندین سالهی آقا مضرور بود. یه مرد قد کوتاه با موهای فِرِ بلند مشکی و یه عینک گرد و ابروهای نسبتا پرپشت که همیشه یه سررسید ( که یه خودکار هم با کِش بهش بسته شده بود ) همراهش بود. آقای مغمومی اکثر مواقع یه بِرِتِل مشکی رنگ روی پیراهنش میپوشید و آستینهای پیراهنشم تا نزدیکهای آرنج تا میزد. یه ساعت مچی بزرگ و سنگین دستش بود که تو مچ لاغر و نحیفش دائما بازی میکرد. دندونهای بزرگ و بلند و کمی جرمگرفته داشت که وقتی از ته دل میخندید به همراه بخشی از لثهی بالاییش پیدا بود. دهان بزرگ و لبهای درشتی داشت که وقتی ریشهاشو میزد بزرگی دهانش بیشتر به چشم میومد. روزی چند بار به بالکن اداره میرفت و با همکاراش سیگاری دود میکرد و یه گپ و گفت کوتاهی در خصوص مسائل روز با بقیه انجام میداد. مجرد بود و به گفتهی خودش دم به تله نمیداد. خیلی معاشرتی بود و همیشه بوی ادکلنهای تندی رو میداد که به گفتهی خودش دست کمی از ادکلنهای ارجینال نداشت. تقریبا با همهی افراد اداره میتونست ارتباط برقرار کنه و در کل از نظر همکاراش چهرهی موجهی داشت.
اقای مغمومی زمان زیادی رو تو شبکه های اجتماعی میچرخید و گهگاهی هم وسط تماشای مطالب، صدای خندش بالا میرفت. برعکس اقا مضرور که اهل سیاست نبود، اقای مغمومی علاقه زیادی به سیاست داشت. هر مطلب سیاسی که تو اینترنت به چشمش میخورد سریع برای بقیه ارسال میکرد. تو جمع و مهمونی سعی میکرد تحلیلها سیاسیشو ارائه بده و یه جوری مطالبی که اینور و اونور خونده بود رو با حدسهایی که میزد به هم ربط بده، گاهی هم بحثش با بقیه بالا میگرفت. مغمومی همیشه حرفی برای زدن داشت و به ندرت پیش میومد تو بحثها شرکت نکنه. اهل کتاب بود و به تازگی کتاب
چهار اثر از فلورانس اسکاول شین رو خونده بود و تقریبا تو اداره به همه پیشنهادش داده بود.
کلی از خلاصهی کتابهاش رو تو سررسید همراش نوشته بود و روزشو با خوندن اونا و شکرگزاری روزانه شروع میکرد.
اقای مغمومی تو یه آپارتمان کوچیک سمت جیحون که با پس انداز چند ساله و وام مسکن و سودهایی که از پیش فروش سکه و ثبت نام ماشین و فروشش تو بازار ازاد بدست آورده بود زندگی میکرد.
میز کار اقای مغمومی درست روبروی میز اقا مضرور قرار داشت و اقا مضرور همیشه اولین کسی بود که از خبرهای تلگرامی که اقا مغموم خونده بود مطلع میشد، اولین پیشنهادهای بحرالعلوم مغمومی هم همیشه به آقا مضرور داده میشد و آقا مضرور هم اکثر مواقع فقط شنونده بود و خودشو وارد بحث با آقا مغموم نمیکرد و ارتباطش با همکارش در حد امور اداره و سر تکان دادن واسه تایید بعضی از حرفای مغموم بود.
آقا مغمومی دست فرمونش هم خوب نبود، یه پژو پارس سفید رنگ مدل ۸۸ داشت که همه جاش مالیده بود و دوررنگ به حساب میومد. به ماشینش بر عکس ظاهرش خیلی رسیدگی نمیکرد و تو ماشینش تقریبا همه جیزی پیدا میشد. کف ماشین پر از پلاستیک و بطری اب خالی و پوست تخمه بود. روکش صندلیها پوست پوست شده بود و همیشه ماشینش بوی سیگار میداد. هر وقت هم هر کسی در خصوص ماشینش تذکری بهش میداد میگفت؛
-"
قراره به زودی بفروشمش، به خرج افتاده باید ردش کنم بره. یه خرده صبور باشید میخوام یه اتومات مدل بالا بگیرم!
ادامه دارد...
@emacoabbasi