View in Telegram
به شادی مردم اعتماد مکن برف، تا می‌باری نعمتی؛ چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری. چیزی در سکوت می‌نویسی همه‌مان را گرفتار حکمت خود می‌کنی ما که سفید‌خوانی‌های تو را خوب می‌شناسیم، تو چقدر ساده‌ای که بر همه یکسان می‌باری تو چقدر ساده‌ای که سرنوشت بهار را روی درخت‌ها می‌نویسی که شتک‌ها هم می‌خوانند. آخر ببین چه جهان بدی شد آفتاب را داور تو قرار داده‌اند و تو با پایی لرزان به زمین می‌نشینی پیداست که می‌شکنی برف تا قَدرت را بدانند با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ فکر می‌کنم سرنوشت مرا جایی دیده‌ای برف آب شو آب شو! موسیقی منجمد! و بیا و ببین رنج را تو کشیدی به نام بهار تمام می‌شود شمس لنگرودی
Telegram Center
Telegram Center
Channel