استعاره، رفیقِ بیکلک
استعاره خود، مملو از استعاره است.همواره ترکیبی برنده همراهش دارد. شباهنگام در جزیرهی دوردستی از مفاهیم، فانوس دریایی میشود و بر تاریکی جملهها میتابد تا مقصودشان را نشان دهد. در زمستانِ واژهها برف روبی میشود و خروار خروار، سنگینی را از دوشِ واژهها میزداید و راه کلام را میگشاید.
استعاره جاذبهی عجیبی دارد. زبان را جان میدهد و کلام را معنا میبخشد.
استعاره رقیب ندارد. در جنگِ جملهها یکه تاز است و چیزی حریفش نیست. پرچمِ مفهوم را بر میدارد و سرزمینِ معنا را فتح میکند.
استعاره رفیقی صاف و ساده برای زبان است. همراهش میشود و تسهیلگری مطمئن برای اوست. صمیمی و بی ادا اطوار است. همنشینی بی ریا، که زرق و برقِ گمراهکننده ندارد. جامهای ساده بر تن دارد و با زبانی شیرین و دلچسب عصارهی جملهها را باز میگوید.
استعاره را دریاب که از دلش زیبایی میتراود و معنا، بر زبانش منعکس میشود.
✍عفت عزیزی مهر