پیچشهای ملال زدا
در آزادنویسیها میغلتیدم که به پیچ در پیچ رسیدم.
سر پیچ، پیچنده، دست پیچ، پاپیچ، پیچش، به هم پیچیدگی، پیچ و تاب، پچپچه.
پیچ با هر چه در آمیزد، چالش برانگیز است. ابهامی، ذاتی را متبادر میسازد. مثل جادههای پیچ در پیچ.
راهِ پر پیچ، هیجانی و گاه ترسناک میشود. حرکت در آن مملو از تعلیق است. چشماندازی نامعلوم دارد. نمیدانی در سرپیچ به کدام سو بپیچی. از فشارِ تردید به هم میپیچی. ترس و تردید هیجانی را تَن پیچت میکند.
اما اشتیاقی خفته در بطنِ این پیچها، پاپیچت میشود و پچ پچهای افکارت را میپیچاند.
پیچ و تابِ این راه را تاب میآوری، پیچیدگیهای را می پیچی. از قانون تکرارها سرپیچی میکنی، چون از ملالِ راهی بیپیچ به ستوه آمدهای.
✍عفت عزیزی مهر