میل به برتری به جای میل به اصل کار
سالهای زیادی از زندگیام را اینطور زندگی کرده ام که در آن باید یا برتر میبودم یا اول، یا تعریفی تر. خلاصه یک چیزی "تر" و بگذارید از رنج زیستن در چنین مدلی در کار بگویم.
وقتی معنا را در "تر" بودن مییابی تا زمانی تلاش میکنی که مطمئنی بالاخره یک "تر" خواهی ماند و اگر آن را از دست بدهی نه تنها ترک آن کار را خواهی کرد که امیدت را در آن زمینه به کل از دست میدهی و ممکن است هرگز به آن برنگردی.
زمان برد تا یاد گرفتم به دنبال چیزی باشم که میخواهم در آن جاری باشم. با زیستنم گره بخورد بی آنکه اصلا به اینکه چقدر در آن خوب یا بدم فکر کنم. اصل بودنم باشد. و حالا اگر قرار است "تر"هایی وارد بازی شوند آنجایی باشد که همان در جریان بودنم را عمق ببخشد، آن را بگسترد و بزرگش کند. اگر قرار است "تر"ی در میان باشد آن "تر" من بهتر، من توسعه یافته باشد نه من در مقایسه با سیل رقیبان فرضی که با آنها در رقابت بودم.
اینجا شکست خوردن، یک راه جدید امتحان کردن است. از پا افتادن نیست. نا امید شدن نیست.
دویدن، میل و شوق به جریانی است که در آن غوطه وری. مثل کودکی که از شوقش میدود و خسته هم نمیشود. نه مسابقه با حریفان.
کار نکردن، فرصتیست برای تجدید قوا، برای سرزنده تر شدن، برای عمق دادن نه عذاب وجدان عقب ماندن از جماعت شرکت کننده در دو سرعت زندگی.
راستی من که دنبال تر بودن بودم، چرا تلاشگرتر بودن را انتخاب نکردم؟ احتمالا چون باید بدون تماشاگر هر روز تلاشهای ریز میکردم و مدتزمان زیادی برایش صرف میکردم! کسی هم نبوده که دست بزند و سوت بکشد!
#از_زندگی
🔸منبع : ولگشت آزاد
شب خوش