دیشب یه اقای بلند قامت و سفید چهره ای اومد به خوابم و گفت بابک
گفتم بله
گفت مگه قرار نبود تو دست این مردم رو بگیری و کمک کنی تا ثروتمندتر از دیروز خودشون باشن؟
اصلا موهای بدنم سیخ میشه دارم خوابمو تعریف میکنم، الان یادم اومد که من با خدای خودم یه عهدی بسته بودمو و فراموشش کردم … و این خواب باعث شد یه تلنگر دوباره ای بهم وارد شه