دوست من، سلام بر تو!دنیا ما را از هم دور کرده و هر کداممان را در سرزمینی قرار داده است.
حتی اجازه نداد هوایی که از ریههای تو گذشته را تنفس کنم یا نسیمی که تو را نوازش کرده و با بوی تو به من رسیده را ببویم.
آه که عاشقان دلهایشان را با رایحهها و بوها شاد میکنند!
چنانکه یعقوب علیهالسلام گفت: «من بوی یوسف را حس میکنم!».
ای یوسف زیبا، مهربان و لطیف من،
ای کاش قدرتی داشتم تا تو را نزد خود نگه میداشتم و از رنج این جدایی جانکاه، هم خودم و هم تو را رها میکردم!
اگر اختیار داشتم، نمیگذاشتم تو را به سرزمین دورافتادهای بیندازند.
چون هر جایی که تو نباشی، برای من غریبه است!
اگر دست من بود، وقتی تو را به چاه سر راه انداختند، پیش از آنکه کاروانیان برسند، خودم دلو را میانداختم و تو را بیرون میآوردم و هرگز تو را به بهای ناچیزی نمیفروختم!
چرا که تمام دنیا در ازای تو بهای ناچیزی است دوست من!
تو را نجات میدادم، به آغوش میکشیدم و میگفتم: «نگران نباش، من اینجا هستم!».
روح خستهات را از اشکهای تلخ دوری پاک میکردم و به تو میگفتم: «من همۀ برادرانت هستم، جای آنهایی که تو را تنها گذاشتند!
من مادرت هستم که دلش برایت پرپر میزند،
من پدرت هستم که از داغ فراقت شکسته است».
من همۀ اینها هستم، چون محبتم به تو از محبت همۀ آنها بیشتر است!
اگر دست من بود، نمیگذاشتم درها را به رویت ببندند.
نمیگذاشتم تو را متهم کنند؛ چون تو نزد من از هر اتهامی پاک و مبرا هستی!
تو کسی هستی که در پاکی و شایستگیات هیچ شکی ندارم.
اگر دست من بود، در زندان غربت کنارت میبودم تا دلجوییات کنم؛ چون غربت خودش یک زندان است دوست من، به خدا که زندان سختی است!
من خوشههای سبز تو میشدم و نمیگذاشتم خشکی و پژمردگی به تو برسد.
دوست من،
باور کن وقتی به تو میگویم کافی است تنها یک نفر از زندگیات برود تا خود را غریبه ببینی و احساس کنی که درونت مانند سیاهچالهای خالی و تهی شده که حتی اگر یک سیاره را کامل ببلعی، باز هم سیر نمیشود!
یک نوع گرسنگی و دلتنگیای هست که فقط یک نفر میتواند آن پر کند و تسکین دهد و من گرسنه و دلتنگ تو هستم.
#و_سلام_بر_قلبت ❤️✍️ نبشته: د. ادهم شرقاوی
📝 ترجمه: خلیل الرحمن خباب
✈️🔵 https://t.center/DrSharqawi