🔡 خر آسیاب
حکایت شده که یکی از والیان برای بررسی وضعیت مردم از مناطق تحت فرمان خود دیدار میکرد. او به آسیابی رسید و دید خری به سنگ آسیاب بسته شده و همراه با چرخش سنگ میچرخد و گندمها را آسیاب میکند، در حالی که صاحب آسیاب زنگی را به گردن خر آویزان کرده بود!
والی از این کار صاحب آسیاب تعجب کرد و دستور داد که او را به حضورش بیاورند.
وقتی مرد نزد والی آمد، او پرسید: «چرا زنگولهای را به گردن خر آویختهای؟».
مرد پاسخ داد: «ای امیر، من کارهای زیادی دارم و نمیتوانم همیشه بنشینم و مراقب کار کردن خر باشم. بنابراین زنگولهای به گردنش آویختم؛ تا وقتی صدای زنگوله را میشنوم، میفهمم که خر در حال چرخیدن است و سنگ آسیاب نیز میچرخد و دانهها آسیاب میشود!».
والی گفت: «اگر خر از چرخیدن بازایستد و فقط گردنش را تکان دهد تا زنگوله صدا دهد، چه میکنی؟».
مرد با لبخندی گفت: «خداوند تو را حفظ کند، ای سرور من! اگر چنین فکری به ذهنش خطور میکرد، دیگر خر نبود؛ بلکه والی شهر میشد!».
📗 حکایات کوتاه و آموزنده
✍️ نبشته: دکتر ادهم شرقاوی
✍️ ترجمه: خلیل الرحمن خباب
📱https://t.center/DrSharqawi
#حکایات_کوتاه_و_آموزنده