روزنامه نگاری که زنده زنده در آتش سوزانده شد.
دکتر شفیعی کدکنی می نویسد: «در میهن ما، انسان های بزرگی زیسته اند که هر یک به خاطر رفاه و آزادی مردم وطنشان، با قلم و اندیشه به پیکار استبداد رفته و در آتش نامردمی ها سوخته اند. یکی از آنها
#امیر_مختار_کریمپور_شیرازی، شاعر و مدیر شجاع و مبارز روزنامه ی شورش بود که جان خود را در ۳۵ سالگی در پای قلم و آرمانش از دست داد.»
کريمپور در مدت اسارت شکنجه بسيار ديد ، تمام بدنش را با سيگار سوزاندند. سيخ داغ بر بدنش کشيدند ، تهديد و تطميعش کردند شايد توبه نامه ای از او بگيرند ، ولی او زير بار نرفت و همچنان به مصدق وفادار ماند. غروب سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۳۲ در ميدان پادگان لشگر دو زرهی ،مراسم چهارشنبه سوری شاهانه، با شرکت اشرف پهلوی و عليرضا پهلوی انجام گرفت.
اينان کريمپور را از زندان بيرون کشيدند، به دستور اشرف پيکرش را آلوده به نفت کردند، مدتی او را به توهين و تمسخر گرفتند. پالانی بر پيکر وی نهادند و دستور دادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش ، جشن منحوسشان را آغاز کردند. زندانی به هر سو می دويد و فرياد می زد شعلهء آتش همهء بدن او را فرا گرفته بود و تماشاگران قهقهه سر داده بودند. سر نیزه سربازان نیز مانع از این می شد که که بازیگر این نمایش از این میدان دید تماشاگران بیرون رود و لذت پست آنان را ناتمام گذارد.
فردای آن روز او را در حالی که ديگر اميدی به زنده ماندنش نبود ، به بيمارستان ارتش منتقل کردند. در آنجا ، تمام توان خود را در گلو جمع کرد و فريادزد : «والاحضرت اشرف مرا کشت...!» اما دکتر ايادی ـ پزشک مخصوص ـ با تمسخر گفت : «ديوانه است ، هذيان می گويد.». بالاخره پیکر سوخته اش را که جای هفت زخم سرنیزه نیز بر خود داشت، به گورستان مسگرآباد بردند و بی هیچ نام ونشانی به خاک سپردند.
مسعود بهنود در کتاب سه زن می نویسد:«اشرف پهلوی همراه سرهنگ زیبایی و گروهبان ساقی در دفتر زندان بود که کریم پور را آوردند. او سیلی محکمی از اشرف دریافت کرد. زبانش باز شد. در لباس ژولیده زندان با آن خانم عطرزده و شیک معارضه می کرد. او را آتش زدند و مستحق گلوله ندانستند.»
شعبان جعفری سردسته اوباش هوادار سلطنت در عصر مشروطیت و کودتای ننگین مرداد ماه ۱۳۳۲، پیرامون چگونگی به قتل رساندن وی میگوید: این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره میگیرن و در لشکر ۲ زرهی میندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش میداد و سر و صدا میکرد. اون وقت برای این که تنبیهش کنن، روزا از تو زندان میآوردنش بیرون. سربازا یه پالون میذاشتن روش. یه سیخونکم بهش میزدن. یه نفرم سوارش میکردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا… گویا تو همون زندون از بین میبرنش دیگه. لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش میریزن و آتیشش میزنن.
کريمپور جوانی با ذوق ، شاعر ، پر انرژی و بسيار وطن پرست بود. او در سال ۱۳۲۹ که فعاليت جبهه ملی به رهبری دکتر محمد مصدق در اوج خود بود و شعار " صنعت نفت بايد ملی شود." بر سينه هر جوان ايرانی می درخشيد ، روزنامه شورش را منتشر می کرد.
خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی-بهرام افراسیابی، ص ۴۵-۴۶
کتاب این سه زن، مسعود بهنود
مصاحبه شعبان جعفری با هما سرشار - آمریکا
@danaeeii