مسیر سنگلاخی آموزش
مباحثی پیرامون تدریس خصوصی استادان دانشگاه میان برخی از دانشگاهیان در گرفته است و عدهای به مخالفت با این کار برخاسته و برآن هستند که استادان دانشگاه بهجز تدریس موظفی در دانشگاه، نباید وارد حیطهٔ آموزش خصوصی بشوند. آنان این اقدام را معادل تجاریسازی دانش میدانند.
این یادداشت پاسخی کوتاه به آن مخالفت است.
اگر این سخن بهانه بهدست مدعیان و دور از آتشنشستگان ندهد، بهنظر میرسد حکومت اسلامی در ایران آگاهانه یا ناآگاهانه دست بر زیربناییترین و مهمترین عنصر زندگی ایرانیان گذاشته و اقتصاد زندگی مردم را چنان منهدم کرده که هر ایرانی از هر قشری، بهجز مدیریت زندگی اقساطی، فرصت فکر کردن به پیرامون زندگی سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و... نداشته باشد. از میان «هر ایرانی»، لازم است سفرهداران انقلاب و حکومت را مستثنا کنم. و البته درصد بسیار اندکی از متخصصان مانند متخصصان حوزهٔ پزشکی و پیراپزشکی یا تجارتپیشهگان را هم از این دایره که بیرون بگذاریم، اکثریت ایرانیان گرفتار و زنجیرشدهٔ گذراندن زندگی و امرار معیشت هستند. دردمندی خانوادههایی که بیمار یا دانشآموز یا دانشجو یا جوان بیکار یا فرزند در آستانهٔ ازدواج و ... دارند، طبیعی است که چندبرابر است.
این سخن تازهگی ندارد اما ضروری است هرروز هم گفته شود.
از یکسو حکومتی مستقر است که هر منتقد و مخالفی را از وجه امرار معیشت و (به زبان ساده) نان خوردن محروم میکند. کارگزاران حکومت به هزاران شیوه گفتهاند و میگویند با ما باش و پادشاهی کن. سفرهٔ انقلاب گسترده است. کافیاست کسی در هر ردهای، خود را با سیاست حکومت تنظیم و بهفرموده عمل کند تا زندگی بدون دغدغهای داشته باشد و سهم یومیهاش از سفرهٔ انقلاب را تحویل بگیرد. آنکه میتواند عملاً و نظراً عقل و هوش و گوش خود را بفروشد اما تأمین باشد. و بر این اساس است که فیلسوف و استاد و خبرنگار و دانشجو و مدیر و معلم و کارگر و پزشک و ... حکومتی نامیده میشوند.
کافی است کسی اندکزاویهای با حکومت داشته باشد. بر اساس منطق فاشیستی، هر آن که با ما نیست، بهکلی نباید باشد. او مستحق زنده بودن نیست. اگر زنده است و شغلی هم دارد، نه از منظر محق بودن او، که از رئوفت و گذشت و مهربانی و مدارای حکومت است که اجازه میدهد ناموافقاناش حتی بهصورت خنثی، زنده باشند.
از منظر منطق فاشیستها، شخص یا خودی است یا دیگری؛ و درهای زندگی بر خودیها گشوده و گشاده است. در ایران ما، نتایج خودیسازی، منجر به فجایع کممانندی در تاریخ شده است. کافیاست اجرای عدالت در کیفردادن به مفسدان بزرگ با سارقان جزئی را مقایسه کنید.
حالا فرض کنید درصد اندکی از آن اکثریت مخالف یا منتقد، تسلیم منطق حکومت نشوند و شرافت و شخصیت و زندگی کوته و استقلال خود را نفروشند و از نعمات سفرهٔ انقلاب درگذرند و با فقر و کمبود بسازند اما با ساز حکومت همنوا نشوند و البته بکوشند در حوزهٔ فرهنگی هم به مسئولیت مثلاً معلمی و استادی و روزنامهنگاری و نویسندگی و مترجمی و... وفادار بمانند.
من به سادهترین زبان میگویم بلکه مدعیان متوجه بشوند که مخالف یا منتقد حکومت انسانی ساخته از گوشت و پوست و استخوان است که نیاز به سرپناه و خوراک و پوشاک و سایر نیازمندیها دارد. این افراد، حقوق اندکی دارند. سر خوان گستردهٔ انقلاب ننشستهاند. اهل تسلیم و خودفروشی نیستند. حقوق سازمانی، کفاف زندگی و اقساط آنان را نمیدهد. در شأن خود نمیبینند که با همهٔ کمبودها، همنشین کارگزاران نالایق حکومت بشوند. مسئولیتی برای خود تعریف کرده و به آن پایبند هستند. اهل سازش نیستند. به وطن خیانت نمیکنند. اهل تزویر و ریاکاری نیستند. با دین و مذهب ارتزاق نمیکنند. و با تمامی اینها، از این آب و خاک و منابع، حق دارند و مهمتر از آن، حق گفتن و نوشتن و فریاد زدن و انتقاد و مخالفت دارند. جرم قانونی مرتکب نشدهاند، گناه شرعی هم نکردهاند، به اخلاق انسانی متعهد هستند و در قبال زندگی فلجشدهٔ دیگران احساس دردمندی دارند. آنها تافتهٔ جدابافته نیستند. اگر مدعیان بپذیرند، آنها هم انسان هستند؛ اما انسان محق نه مکلّف.
در این میان، وقتی همان حکومت و همان مدعیان، زندگی منتقدان و میلیونها انسان دیگر را با خودکامهگی و استبداد رأی و نخبهکشی در حوزهٔ اقتصاد و سیاست و آموزش و... نابود کردهاند، آیا قربانیان حق ندارند به راه درآمد دیگری فکر کنند؟.
آن که از زندگی سقراطی میگوید و معلم بهتنگ آمده از گرانی و تورم و اجارهٔ منزل کمرشکن را بابت درآمد آموزشی ملامت میکند، اطلاع دارد زندگی سقراط از چه منابعی تأمین می شد؟.
از مخاطبان این صفحه عذرخواهی میکنم اما علیالظاهر، پنهان شدن پشت مفاهیم فلسفی و جامعهشناختی، برای کسانی پرستیژ و فضیلت میآورد و لاجرم من با سطح فکری خودم باید بپرسم.
https://t.center/drabbasee