شرح غزل ۴۸۲ حافظ
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنیاسباب جمع داری و کاری نمیکنی
چوگان حکم در کف و گویی نمیزنی
باز ظفر به دست و شکاری نمیکنی
در آستین جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طره یاری نمیکنی
این خون که موج میزند اندر جگر تو را
در کار رنگ و بوی نگاری نمیکنی
مُشکین از آن نشد دم خُلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمیکنی
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنیساغر لطیف و پر می و می افکنی به خاک
و اندیشه از بلای خماری نمیکنی
حافظ برو که بندگی پادشاه وقت
گر جمله میکنند تو باری نمیکنی
#دکتر_سمیه_شکری#شرح_غزلیات_حافظتلگرام
https://t.center/dr_s_shokriو این
👇https://t.center/hafez_shokriکانال حافظ در castbox
https://castbox.fm/vc/5500246وب سایت من
www.dr-s-shokri.ir