#از_ذلت_تا_عزت #قسمت_اول🌸🍃السلام علیکم و رحمت الله و برکاته خدمت
#مدیرعزیزمحترم و اعضای خوب کانال امیدوارم دل تک تکتون با نور ایمان با یاد الله اروم باشه...
👌من یکی از کاربرای
#کانالداستانهایجالبوجذاب هستم میخواستم داستان هدایت شدنم رو براتون بگم شاید که مورد عبرت قرار بگیره
😔من دختری 17 سالم که 1 سال از هدایت شدنم میگذرد شاید سن کمی باشه اما در این مدت کم تمام لذت های
#پوچ گناه رو تجربه کردم...
من 8 سالم بود که با خواست پدرم در کلاس قران ثبت نام کردم و ازون جا که من دختری زرنگ و باهوش بودم درسای زیادی از کلاس قران یاد گرفتم حدیث های زیادی داستان و زندگی نامه پیامبران زیادی یاد میگرفتم
🙂 و بیشتر از همه پدر عزیزم پدر مهربانم بود که ازین بابت خیلی خوشحال بود و همیشه بهم
#افتخار میکرد من فرزند دوم خانواده بودم و یه خواهر بزرگتر و یه خواهر کوچیک تر داشتم، همیشه و در همه مسائل منو پدرم هم نظر بودیم و مادرم و خواهرام هم، هم نظر بودن من عاشـق پدرم بودم و بیش از همه دوسش داشتم
#پدری که در سخت ترین شرایط همیشه بهترین و
#مهربانترین پدر بود منو پدرم شبا باهم قران میخوندیم گاهی وقتا من ازش اشکال میگرفتم و گاهی وقتام اون...
😌🌸🍃حتی من یه شب خواب
#رسول الله را دیدم...
😍 در خوابم همه اهل محله مون اومده بودن بیرون و از دور یک مرد به ما نزدیک میشد همه میگفتن ایشان
#رسول الله «صل الله علیه و آله وسلم» هستن همه از ایشون درخواست میکردن برن خونه انها ولی پیامبر محمد تشریف اوردن خونه ما...
🥰این قسمتشو دقیقا یادم نیست همیشه در تصوراتم فکر میکنم یا من نشسته بودم و ایشون دورم قدم میزد و یا نشسته بودن و من روی زانوی ایشون نشسته بودم
😍❤️ و این حرفشون خیلی خوب یادم هست ایشون دراین حالت
#فرمودن نمازاتو همیشه خیلی خوب بخوان...
کم کم ۱٠ سالم شده بود...
🌸🍃حتی وقتی کلاس زبان میرفتم با سن کمم روسری سرم میکردم و نگاهای سنگین و تمسخر امیز همکلاسییام و حتی معلمم رو احساس میکردم در مجالس خانوادگی وقتی همه دختر عمه هام و حتی عمه هامم که سنی ازشون گذشته بود و خودشونو عین دختر ۱۴ ساله کرده بودن و با چشم تمسخر بهم نگا میکردن،، من دلسرد نمیشدم فقط ناراحت میشدم ازین که مگه اینا سنشون اینقد بالاست مگه نمیدونن این کاراشون درست نیست و ازین فکرا....
#ادامه_دارد_انشاءالله...
📒داستان های جالب وجذاب
📒https://t.center/dokhtaran_b