«زندهجانِ »به مرگ خو کرده
«زندهجانِ »به خون نشستهی من
غیر این واژههای سرگردان
چیزی از دستهای بستهی من_
برنیامد که زیرِ آواری
زندگی را وجب وجب کشتند
چشمهایی که از امید تهی
دستهایی که خاک در مشتند
نعش فرزند روی دست پدر
روی دوش پسر تنِ بابا
«زنده جانم»! نفس بکش لطفاً
«زنده جانم»! نفس بکش اما...
زیر خروارِ خاک خوابیده
بین گهواره، سرد... نوزادم
که نمردم، به چشمِ سر دیدم
تف به سگ جانیِ تو ای آدم!
پدرِ زیر خاک مدفونم
لحن و شیرینیِ زبانت کو
نیست جز پشتههای خاک اینجا
ای هریوام! «زنده جانت» کو؟
دخترم! کو سیاهیِ موهات؟؟؟
رنگِ خاکی به تو نمیزیبد
نه نفس میکشی، که مرگ به آن
قد و ابرو و رو نمیزیبد
از سر کار آمدم پس کو_
درِ کاشانهام که در بزنم
که به لبخندِ کودکانهی تو
بین گهواره باز سر بزنم
از سرِ کار آمدم پس کو
چای سبزت که خستهام... بسیار
بخدا نیست ذرهیی حتا
در توانم کشیدنِ این بار!
زندهجانم! نفس بکش لطفاً
زندهجانم! نفس بکش... اما
که نمردم به چشمِ سر دیدم
سوگِ نوزادِ زندهجانم را...
شاعر : #مزدا_مهرگان
دکلمه و میکس : #حیدریار
https://t.center/dkhaidaryar
#افغانستان #هرات #زلزله