#خاطرهجهانا همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
حدود سالهای ۶۹ یا هفتاد بود که در مقطع کارشناسی ارشد مشغول به تحصیل بودم و بنا به نیاز یا بهتر بگویم مشکلی که پيش آمده بود محتاج بلکه درمانده ی مبلغی پول شده بودم. از میان آشنایان ام در آن زمان، دو نفر را برای قرض گرفتن و طرح مشکل ام مساعدتر می ديدم:اولی از دانشجویان بود و دومی از استادان.
طرح موضوع و تقاضای قرض برایم بسیار دشوار بود چون تا آن زمان هرگز کارم به جایی نرسیده بود که براي پول دستم به سمت افرادی غیر از خانواده ام دراز شود .
به هر تقدیر، آنچه به من جرأت داد و بالاخره مرا واداشت تا ابتدا به دوست و سپس به استادم رو بیندازم در درجه ی اول :گرمی و صمیمیتِ این دو بزرگوار بود نسبت به دیگران،و سپس احتیاج شدید من در آن برهه از زمان.
القصه تعذیرِ این دو بزرگوار به زیبایی هرچه تمامتر به من انتقال یافت اما از این که تقاضایم نتیجه نداشت و رویم به زمین خورده بود پشیمان بودم و غرورم نیز سخت جریحه دار شده بود.
آخر، قدیم ندیما همه چیز فرق می کرد و جوان های هم نسلِ من،نسبت به جوانانِ این روزها مأخوذ به حیاتر ، و در یک کلام،جوانمردتر بودند آنها می دانستند "سبیل به گرو گذاشتن" به چه معناست . چون بارها شنیده بودیم که فلان کس ،یک تار موی سبیلش را که نشانگر شرافت و مردانگی اش بود در لای قرآن می گذاشت یا به دیگری می داد تا همه بدانند که او اگر سرش برود حرفش نمی رود.
هرگز نفهمیدم چطور و توسط چه کسی(آن دوست یا آن استاد؟) قضیه ی وام خواستن و رو انداختنِ من ، به دکتر راشد محصل نیز انتقال یافت!؟
شادروانِ زنده یاد دکتر راشد محصل در پایان یکی از جلسات از من خواست در کلاس بمانم . استاد ،بدون پرسش یا پاسخی،به طور کاملا غیر منتظره، مبلغِ مورد نیازم را در پاکتی گذاشته بود و جلوی من روی میز قرار داده بود. (مبلغی قابل توجه ، در پاکتی که با کاغذِ دفترش درست کرده بود) ....
او حتی نمی خواست دلیل احتیاج مرا بداند شاید چون فکر می کرد گفتنش برای من سخت باشد! ،بلند شد و در حالی که از کلاس خارج می شد ، فقط گفت:"
نیاز نداشتم".
باور کردنش برایم دشوار بود چون تا اندازه ی زیادی خبر از اوضاع احوالِ نه چندان مساعدِ مالیِ استاد که رفت و آمدی به منزل ایشان هم یافته بودم داشتم.
زنده یاد دکتر راشد محصل را اگرچه در بعضی حوزه ها کم نظیر یا بی نظیر می یافتم مثلآ به لحاظ علمی ، یا به لحاظ آوردنِ شواهدِ امثال از متون نظم و نثر برای رفع تعقیدهای لفظی و معنایی، یا احاطه ی او به منابع کهن فارسی به عنوان یکی از بزرگترین کتابشناسانِ زبان فارسی اما فضل و کرم و اخلاق و منش و شرفِ حضرت استاد را لااقل تا کنون هرگز نمونه و نظیری نیافته ام و نام و یاد و آثار و برکاتِ ایشان بدون شک " تا ابد مانَد به گيتي یادگار " .
یکی از جملاتِ نغز و پر مغزی که در بسیاری از جلسات و مباحث و سخنرانی ها وِردِ زبانم می شود این ضرب المثل است که
: "ملّا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل". و این را بهتر از هرکسی از حضرت استاد،شادروانِ جاویدنام،دکتر محمد رضا راشد محصل آموخته ام او که بزرگ منشی و سعه ی صدر و مناعت طبع ، و در یک کلام،
شرافت اش براستی "داستان زدنی" است.
روحش شاد و یادش گرامی ست.علی احمدپور
#عیار@Rumi_house 🌷☘🌸