وفاق ملی میان گرگ و بره
#A 449
آرمان امیری
@armanparian - بسیاری از کشورهای ریشهدار غربی که امروز در کنار دموکراسیِ نهادینه شده، در ردهی دولتهای سکولار قرار میگیرند، روی کاغذ و به صورت سنتی، هویت مذهبی خود را حفظ کردهاند. معروفترینشان دولت انگلستان است که در آن رئیس اسمی دولت (پادشاه) رئیس اسمی کلیسا نیز حساب میشود. یعنی اگر با نگاهی صرفا تئوریک به تصویر دولتش نگاه کنیم بیراه نیست که آن را یک «دولت مذهبی» بخوانیم؛ اما دقیقا به همان ترتیب که سنت پادشاهی انگلستان، به مرور و در بستری از تداوم تاریخی توانست به مشروطهی دموکراتیک گذار کند، در همین روند نیز توانست به مرور چنان به حقوق شهروندی احترام بگذارد که امروز بین حقوق یک فرد مسیحی با یک لامذهب تفاوت قابل ذکری مشاهده نشود.
این پیوستگی تاریخی در کنار یک تجربهی عملی موفق، یعنی حصول نتیجهی مطلوب، عملا ضرورت به چالش کشیدن مبانی مذهبی دولت را بلاموضوع کرده است. یعنی یک فرد غیرمذهبی، چنان از مصونیت حقوق خود اطمینان دارد که هیچ نیازی نمیبیند در مقابل مذهب یک موضع تدافعی و هویتی اتخاذ کند. ای بسا پس از حصول یک امنیت شهروندی و روانی، حتی علاقمند هم باشد که این میراث مذهبی را همچون بخشی از تاریخچهی کشورش پاس بدارد. درست مانند بازدید کنندهای که به موزه رفته است و حتی از دیدن فجایع تاریخی پشت ویترین موزه، به جای آنکه احساس ترس یا اشمئزاز کند، بیشتر به اهمیت و سزاواری موقعیت فعلی خودش اطمینان پیدا میکند.
شهروند ایرانی اما، به کل موقعیت وارونهای دارد. اسلامگرایی ایرانی، هیچ حوزهای را مصون از تعرض و ویرانی باقی نگذاشته است. فجایع و جنایات سیاسی و اجتماعی به جای خود، حتی تاریخچهی فرهنگ و هنر کشور نیز زیر ضرب عصبیتهای مذهبی به احتضار کشیده شده اگر نگوییم یکسر مبتذل و نابود شده است. ویرانهی حاصل از اسلامگرایی چنان مهیب و گسترده است که حتی بخش بزرگی از خود مسلمین و شیعیان نیز زیر بار فشار آن به ستوه آمدهاند، چه رسد به باقی شهروندان.
چنین وضعیتی در آستانهی تحقق مشروطیت ایرانی وجود نداشت. گزارشهای فراوانی در دست داریم که شور و شوق مشروطیت چنان در میان جامعهی ایرانی گسترده بود که حتی پیروان مذاهبی چون مسیحیت و یهودیت آمادگی داشتند با حذف نامشان از فهرست نمایندگان مجلس مشروطه کنار بیایند و کفیلی از میان مسلمین برای خود انتخاب کنند. (زرتشتیان کوتاه نیامدند و نماینده خودشان را فرستادند) اوضاع در میان اکثر نخبگان غیرمذهبی هم به نسبت مشابه بود و از آنجا که مساله هنوز برایشان به جدال مرگ و زندگی بدل نشده بود، در احترام به آنچه فرهنگ عمومی جامعه قلمداد میکردند، حتیالمقدور تلاش کردند که دستکم در ظاهر امر حرمت «ملت اسلامپناه» را حفظ کنند و چنین احترامی را به واقع گامی در راستای حفظ «وفاق ملّی» قلمداد میکردند.
نتیجهی کار آن بود که هرچند متمم قانون اساسی مشروطه، ایران را یک دولت اسلامی شیعی قلمداد میکرد، اما چنین روایتی سبب نمیشد که بخش بزرگی از جامعه دولت را در تضاد با هویت خود قلمداد کنند. مذهب رسمی، صرفا بازتابی قلمداد میشد از واقعیت موجود.
با چنین اوصافی، هرچند آن قانون ضعفهای آشکاری داشت، اما عجیب نیست که تصور کنیم میتوانست در یک روند تاریخی به مرور با نیازهای جدید سازگاری پیدا کند. یعنی اگر انقطاعی تاریخی پیش نمیآمد، به همان ترتیب که زیست عمومی جامعهی ایرانی در دوران پهلوی رویکردی عرفی پیدا کرد، این امکان وجود داشت که دولت ایران نیز به مانند دولت انگلستان با همان قانون اساسی هم گذاری ملی و دموکراتیک را به سمت سکولاریسم طی کند و مسالهی مذهب هرگز به یک شکاف سیاسی و مهمتر از آن هویتی بدل نشود؛ اما تجربهی نیم قرن حکومت اسلامگرایان این امکان را الیالابد به نابودی کشاند.
برای خواندن ادامهی این یادداشت
«اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.