یه لایو خیلی خوب توی اینستاگرام دربارۀ مهاجرت دیدم، یه چیزایی حین دیدن و بعدش نوشتم که خوبه شما هم بخونید:
(لینکش رو در انتهای این پست میذارم)
1- اینکه «فقط بدونیم» که ما توی این وضعیت ناخوشایندی که داریم تنها نیستیم، خودش باعث میشه کمی حالمون بهتر بشه. چقدر اینجا مهمه که یادمون نره آدمها توی شبکههای اجتماعی اغلب آسیبپذیری خودشون رو پنهان میکنن و این تصویر روتوششدهای که ازشون میبینیم، ممکنه فاصلۀ زیادی از واقعیت داشته باشه.
2- فکر میکنم همۀ ما در قبال خودمون مسئولیم که حداقل یک «آدم امن» توی زندگیمون داشته باشیم که بتونه «ما رو بشنوه».
نکتۀ مهم اینه که ساختن چنین رابطهای با یک آدم در این سطح نیاز به تلاش داره و از جنس مهارته.
اینکه موقع خوندن جملات قبلی فقط به ذهنت میرسه که چقدر اطرافیان من بدن، میتونه چیز خوبی نباشه، سوال مهم اینجا اینه که «من خودم چقدر آدمی امنی هستم؟» و من چقدر بلد بودم این رابطه رو بسازم؟
نمیگم حتما تقصیر ماست، میگم فقط روی چیزی که روش کنترل داریم تمرکز کنیم.
3- اینکه موقع تغییرات بزرگی مثل مهاجرت از سختیهایی که در انتظارمونه آگاه باشیم و آدمهای امن و یا «گروههای حمایتیِ همداستان» داشته باشیم، خیلی خوبه و از رنج ما قطعا کم میکنه. اما مهمه که بدونیم اون سختیها هستن و چه مثال خوبی زد خانم دکتر: «اینکه بدونی زایمان درد داره، درد زایمان رو از بین نمیبره»
4- دردِ هویتی با دستاورد جبران نمیشه.
نمیشه بگی تو که اینقدر موقعیت خوبی داری تو خارج از ایران و پول و موقعیت و … داری، پس چرا حالت بده؟
خیلی مسخرهست که وقتی کسی یه جنس مشکل رو داره (مثلا احساس میکنه شغلش معنابخش نیست)، تو بهش بگی تو که زندگیت توی باقی جنبهها خیلی خوبه (مثلا خانوادۀ خوبی داری) و همه آرزوی زندگی تو رو دارن، پس چته؟
مثل اینه که پات درد میکنه و اوضاع دستت و گردنت و باقی اعضای بدنت خوبه، خیلی هم خوبه. بعد بگن پس چته؟ چرا از درد پات ناله میکنی؟ خوب بودن دست و باقی اعضای بدنت دلیلی بر رنج نداشتن دردِ پا نیست.
5- همچنان قائل به اینم که مفهوم وطن به خاطر تاثیرش روی کیفیت زندگی (و نه چیز دیگهای) کمتر از اهمیتش درنظر گرفته شده. مساله این نیست که مهاجرت بده یا ایران خوبه. مساله اینه که بدونی چی داری میدی و چی بدست میاری و این دادن و گرفتن اغلب بیش از چیزیه که توی رسانه مطرح میشه و معمولا آدمها بهش آگاه نیستن.
6- فکر میکنم مساله بحران هویت و ناامنی درونی ناشی از اون، فقط موقع مهاجرت بوجود نمیاد. بسیار دیدم آدمهایی رو که این بحران هویت رو موقع تغییرات شغلی هم به نوعی تجربه میکنن. خیلی وقتها ترس از این بحران هویت منجر به یه چیزی میشه که من اسمش رو گذاشتم: «سندرم عشق کور در مسیر شغلی»
خروجیش هم معمولا «سینه خیز ادامه دادن» و البته ادامۀ نارضایتی شغلیه.
این فرایند با در دسترس دیدن گزینههای دیگه و بازتعریف هویتی روی اونها و قبول کردن تدریجی هویت جدید میشکنه.
7- چون تاثیر مثبت این رو خودم چشیدم، همیشه یه بخشی از کلاسهای مسیر شغلی رو به آدمهای امن توی زندگیمون اختصاص میدم.
تهِ بازی تلاش برای تغییر شغل برای افزایش رضایت از زندگیه. کیفیت ارتباطات ما با آدمها کمک میکنه این تغییر رو آسونتر طی کنیم و اگر نتونیم گاهی این روابط رو مدیریت کنیم اینقدر کم میاریم که اون تغیر شغلی هم میسر نمیشه.
8- یه چیزی هم راجع به گفتگوهای درونی بگم.
خودم همیشه سعی میکنم حواسم باشه و توی آموزشی که به منتورهامون دادم هم تاکید کردم که این «واقعیت» که شما توی این سردرگمی (یا سایر وضعیتهای ناخوشایند) تنها نیستین رو بهشون یادآوری کنید.
در حالی که ذهن آدمها توی چنین موقعیتی سریعا انگشت اتهام رو میگیره سمت خودِ اون آدم که تو ناکافی هستی، تو بیعرضهای و …
و مشخصا مغز داره مزخرف میگه و صرفا یه خودسرزنشی هم به اون وضعیت ناخوشایند اضافه میشه و اتفاقا توان ما برای حل کردن اون وضعیت هم کمتر میشه.
ببینید این لایو رو حتی اگر مسالهتون مهاجرت نیست (گفتگوی جواد فروزان و ژیلا بهناد):
https://www.instagram.com/p/C9VTAuKyAhb/