📚«عَهدِ جدید؛ تاریخ، فلسفه و سیاست»📚

Channel
Logo of the Telegram channel 📚«عَهدِ جدید؛ تاریخ، فلسفه و سیاست»📚
@denkenfurdenkenPromote
3.01K
subscribers
298
photos
7
videos
151
links
✍«این که بدانیم چه چیزی در چه زمانی و به چه ضرورتی باید به صورت تدریجی و نرم و آرام ضمن حفظ‌کردن تغییر پیدا کند راز پایبندی به یک #محافظه‌کاری موفق است.» 📚فلسفه، تاریخ، حقوق، سیاست، اقتصاد 📚لینک کانال 📚 @denkenfurdenken 📚 @Eule_der_Minerva1807
📚 شماره چهل‌و‌یکم مجله قلم‌یاران در ۳۶۰ صفحه از امروز از محل‌های مخصوص تهیه مطبوعات و کتاب‌فروشی‌های سراسر کشور قابل تهیه است. مخاطبین عزیز مجله می‌توانند برای تهیه این شماره به کتاب‌فروشی‌ها یا دکه‌های مطبوعات مراجعه کرده یا با شماره تلفن همراه ۰۹۳۵۶۶۱۷۹۰۹ تماس حاصل کنند. دوستانی که تمایل دارند می‌توانند با پرداخت هزینه روی جلد مجله به شماره کارت :
۶۰۳۷۹۹۷۳۲۱۶۰۳۸۵۵
به نام سر کار خانم آذر ارکانی، مجله را از طریق پست درب منزل دریافت کنند.
...

برخی موضوعات این شماره عبارت‌اند از  :
آقامحمدخان قاجار: «خواجه خون‌ریز یا وارث تخت کیانی»

مقاله‌ای درباره عجز فلسفه سیاسی از توضیح توتالیتاریسم :«پی‌یر منان»

اقتصاد انسانی : «راجر اسکروتن»

سقوط ساسانیان:«پیتر کریستینسن »

مقاله‌ای بروس فرونن درباره ویرانی تحت عنوان حقوق بشر

نومینالیسم :«آباء پست‌مدرنیسم و مارکسیسم فرهنگی ».


instagram.com/ghalamyaran

@ghalamyaran
📚«عَهدِ جدید؛ تاریخ، فلسفه و سیاست»📚
به نظر من تمام کسانی که چشمانشان را به روی وحشت برابری/دموکراسی بسته‌اند کافی است اولا این جملات فریدریش آؤگوست فون هایک را با آب طلا بنویسند، سپس در جایی نصب کنند و پس از آن هر روز به عمق این جملات فکر کنند : vielleicht hat die Tatsache, daß wir miterlebt…
پانوشت :

بهروز زواریان

چگونه می‌توانم به ایده‌ای مثل دموکراسی اعتماد کنم که یک مرتبه در تاریخ از راه کاملا مشروع و قانونی یک جبار/ستمگر را به قدرت رسانده است؟ بله، آدولف هیتلر به واسطه سازوکارهای کاملا مشروع و قانونی تعبیه‌شده در واقعیت جمهوری وایمار به قدرت رسید! پس چه کسی در مقابل من شهادت می‌دهد و مطلقا تضمین می‌کند که در آینده از بطن همین سازوکارهای قانونی و مشروع دموکراتیک، یک جبار دیگر ظاهر نشود؟! باز هم استدلالی متقن بر این که کتابچه قانون اساسی وضعی (که رسماً بی‌ارزش است) بدون نیروهایی که بتوانند در عمل قدرت یک‌دیگر را مهار کنند، جز کاغذپاره‌ای بی‌ارزش نیست!

به عبارت بهتر، صرفاً الفاظ بی‌ارزش اما شیک قوانین اساسی مثلاً مدرن   - خصوصا اگر ترجمه‌ای از روی سایر قوانین اساسی باشند - نه تنها قدرت را مهار نمی‌کنند بلکه بالعکس، قدرت است که قدرت را در عمل مهار می‌کند چنان که اشراف و خوانین و روحانیون پیش از فاجعه قوانین اساسی مدون می‌توانستند پادشاه را مهار کنند، چنان که در جاهایی پادشاه و اشراف در اتحاد با هم می‌توانستند روحانیون را مهار کنند و قس علیهذا...

همین‌طور، چه کسی در مقابل من شهادت می‌دهد و از آینده و آبرویش مایه می‌گذارد تا به صورت مطلق بگوید و در واقع در مقابل همگان تضمین کند که در شرایط دموکراسی، یعنی در جایی که قدرتی وجود ندارد تا مردم را مهار کند، یک جبار دیگر ظاهر نمی‌شود؟! 🤷‍♂

یعنی، چه واقعیتی وجود دارد، در حقیقت کدام واقعیت، کدام نظم است که به صورت مطلق ، آزادی را تضمین می‌نماید و از آن حراست می‌کند؟! اگر این وضعیت دموکراسی نیست، پس چیست؟!
به نظر من تمام کسانی که چشمانشان را به روی وحشت برابری/دموکراسی بسته‌اند کافی است اولا این جملات فریدریش آؤگوست فون هایک را با آب طلا بنویسند، سپس در جایی نصب کنند و پس از آن هر روز به عمق این جملات فکر کنند :

vielleicht hat die Tatsache, daß wir miterlebt haben, wie sich Millionen durch Stimmabgabe in völlige Abhängigkeit von einem Tyrannen gebracht haben, unsere Generation zu dem Verständnis verholfen, daß die Wahl der eigenen Regierung nicht notwendig die Sicherung der Freiheit bedeutet.

Friedrich August von Hayek, Die Verfassung der Freiheit, S, 19-20

شاید واقعیتی که ما با چشمان خود شاهد آن بودیم - این که چگونه میلیون‌ها تن انسان با رأی‌دادن، خودشان را تحت فرمانبرداری تمام‌عیار یک جبار ( یعنی هیتلر) درآوردند، به نسل ما در فهم این مسئله کمک کند که انتخاب یک حکومت بالضروره به معنی تضمین آزادی و حراست از آزادی نیست.

هایک می‌خواهد چه بگوید؟! این که دموکراسی جوشنی مستحکم برای حراست از آزادی من نیست! بنابراین، چگونه می‌توانم به ایده‌ای مانند دموکراسی اعتماد کنم که آزادی‌ام را تضمین نمی‌کند؟!

تأمل 👆👆
درباره دوره سلطنت ناصرالدین‌شاه قاجار می‌گویند: " او پادشاهی بود که فرمانش از سی کیلومتری طهران فراتر نمی‌رفت. "

و مفهوم مخالفی که از این جمله مدِّنظر قرار می‌دهند این است که وظیفه شاه است حکم کند مثلا در اصفهان دانش‌آموزها چه چیزی بخوانند یا نخوانند - اگرچه ناصرالدین‌شاه آن چنان قدرتی نداشت که بخواهد بگوید چه کسی باید چه چیزی بخواند یا نخواند. او می‌توانست حکم صادر کند اما اساسا در عمل، نیروها بودند که می‌توانستند به هر بهانه‌ای فرمان شاه را نادیده بگیرند یا حتی جلوی او بایستند، چنان که در قرارداد رویترز این اتفاق افتاد، تا جایی که ناصرالدین‌شاه قدرت نداشت بتواند یک تنه در برابر نیروهای مخالف (خصوصا روحانیت) مقاومت نماید و اراده‌اش را در همین طهران اعمال کند چه برسد به این که اراده‌اش در اصفهان نافذ باشد.

به هر حال، غرضم از اشاره به این مسئله این بود که بپرسم این چه مستبد، چه ستمگر یا چه شاه مطلق‌العنانی است که اراده مطلقه‌اش را به صورت یکدست و به یک میزان در همه جا اعمال می‌کند، همه خرابی‌ها به او ختم می‌شوند اما هم‌زمان فرمانش از سی کیلومتری طهران فراتر نمی‌رود؟!

اندکی تأمل در پرسش تا بعد ...
📚«عَهدِ جدید؛ تاریخ، فلسفه و سیاست»📚
از بیانات مرحوم محمدعلی فروغی! خداوند بخیر کناد!
بهروز زواریان

دقت کنید، محمدعلی فروغی (قبله روشنفکران ایران) می‌گوید مؤسس اساس اگر دولت باشد، آن وقت هر زمانی بخواهد می‌تواند اساس را تغییر دهد و این دقیقا مانند این است که دولت اساس نداشته باشد. راستش، از محمد علی فروغی انتظار نداشتم این‌قدر بی‌ربط بنویسد (لازم نیست در مقابل او از زبان گزنده استفاده کنم). فروغی بی‌ربط می‌نویسد، به این علت که اساس همواره هست و نمی‌تواند نباشد اگرچه ‌ندانیم یا بدانیم بنیان آن در چه زمانی گذاشته شده است؛ حتی نظام‌های خودکامه و جبّار واجد اساس هستند که اگر این اساس در یک سند مندرج در متن تحت عنوان قانون اساسی ظاهر شود می‌گوییم قانون اساسی فقط یکی از صُوَر یا ظهورات اساس است، بنابراین به همین علت که نمی‌توان اساس را از جایی به جای دیگر برد (زیرا اساس مجموعه کل تاریخ، عرف‌ها، آداب و رسوم، فرهنگ، نیروهای سیاسی، مهم‌تر دین و مذهب و به صورت کلی هیئت روحی مستولی بر یک قوم است، یعنی اساس نمی‌تواند ریشه در تاریخ یک قوم نداشته باشد)، در تعاقب آن نمی‌توان قانون اساسی را که یکی از ظهورات اساس است، منتقل کرد.  بنابراین، قانون اساسی طابق‌النعل‌بالنعل مساوق با اساس نیست که مثل روشنفکر #فرانسوی_ایرانی مشروطه‌چی فکر کنیم کشوری که قانون اساسی ندارد لابد فاقد اساس است. با این استدلال مرحوم مغفور فروغی حقوقدان، شرم‌باد بر شما انگلیسی‌ها که چون مانند انقلابیون فرانسوی، قانون اساسی نوشته‌شده ندارید، طبیعتا اساس ندارید؛ یعنی در چه وضع بی‌قانون و هرج‌مرج زندگی می‌کنید. واقعا اینگونه است؟ این طنز را از این جهت آوردم تا بگویم ممکن است قانون اساسی وجود نداشته باشد اما این بدان‌معنا نیست که کشوری فاقد اساس است. چنان که انگلیسی‌ها قانون اساسی مُدَوَّن ندارند اما اساس دارند - این که به عنوان مثال آدام تامکینز تلاش می‌کرد از واقعیت اساس بریتانیا قرائتی جمهوری‌خواهانه ارائه کند شاهدی بر این امر است ؛ اما پرسش از تامکینز بر این مبنا که در این راه موفق بود یا خیر یا از پروژه جاه‌طلبانه او چه چیزی باقی مانده است محل بحث من نیست.

در همین راستا، نکته مهم این است که مشروطه‌چی‌های ایران، امثال حسن تقی‌زاده و سایر اعضای دار و دسته مشروطه‌چی، جایگاه شخصی را که در قالب نهاد سلطنت ایران قرار می‌گرفت و سایه خداوند روی زمین بود، در مجلسی شبیه #دیرکتوار_فرانسه ! به جایگاه شخصی تنزل دادند که می‌توان او را انتخاب کرد یا بعدا با پافشاری بر این مسیر مثل انگشت‌شماری حواری نادان به او وکالت داد تا مطمئن شد مسیر به رأی‌گذاشتن سلطنت و سقوط از ابتدا گشوده باشد مبادا پرده حجاب بر ایده ققنوس از خاکستر خود بر می‌خیزد و دوباره خاکستر می‌شود، افکنده شود. به هر رو، یعنی آیا تصور کردند که می‌توان اساس را به رأی گذاشت و پس از آن چطور؟ دیگر سنگ روی سنگ بند می‌شود؟ (اساس را به رأی بگذارید؟! آن هم به واسطه پارلمانی که خود شاه آن را به شما بخشیده است؟)

به این ترتیب اگر شاه از این به بعد دیگر سایه خداوند روی زمین نیست و البته ملت - شهروند شریفه مدرن قدرت را به واسطه نمایندگان/وکلای پارلمان به شاه تفویض می‌کند، همین ملت می‌تواند با این ادعا که همه یا بخشی از قدرت را به اعلیحضرت بخشیده است (و البته به تعبیر مرحوم مغفور شادروان فروغی فیلسوف اعظم، سلطنت اعلیحضرت را مردم تضمین کردند)، قدرت را از او سلب کند، منتهی چون حواریون مسیح ایران تاریخ را به بخش‌های خوشایند و ناخوشایند تقسیم می‌کنند و از سویی در پیله تنگ آداب مشروطیت دُوَل به غلط فکر می‌کنند با قانون اساسی مُدَوَّن با اساس شدند باید این حماقت و بلاهت را، که آن به اصطلاح نیروهای مدعی نجات ایران خودشان عامل اصلی تضعیف و سقوط نهاد سلطنت بودند، بلأخره به نحوی بپوشانند. بله، خلع دو شاه و سلسله قاجار (بخوانید به رأی‌گذاشتن اساس و انتخاب پادشاه در آن زمان برای آن‌ها شیرین است) اما هنگامی که پس از گذشت چند دهه (ملت مجددا به این نتیجه می‌رسد که اساس را به رأی بگذارد و در تعاقب احمدشاه، شاهان بعدی را خلع کند تلخ‌تر از هر زهر است؟) طبیعی است، اگر ایده این است که - آن‌طور که فروغی می‌گوید ملت اساس را به واسطه نمایندگان/وکلاء تأسيس می‌کند و سلطنت را مردم تضمین می‌کنند - می‌توان اساس را به رأی گذاشت، بنابراین می‌توان هر مرتبه با این ایده که کشور از دست رفت، اساس و نهاد سلطنت را به رأی گذاشت‌ تا دوباره سر بزنگاه ققنوس در راستای برخاستن از خاکستر خودش تقلاهایی بکند و قس علیهذا الی یوم القیامة؛ این چه تناقضی در قرائت تاریخ است؟ البته که ایده‌ها پیامد دارند.

نتیجه: برای من قاجار به همان اندازه مهم است که سلسله‌های بعدی؛ در این میان آن‌چه مهم تلقی می‌شود حقیقت امر است. اینکه مدعیان نجات ایران با افراط‌کاری‌ها - مثلا تأسيس دیرکتوار - از متهمان ردیف اول و بنیانگذار سقوط تدریجی سلطنت در ایران هستند.

@denkenfurdenken
از بیانات مرحوم محمدعلی فروغی!

خداوند بخیر کناد!
دو تصویر مربوط به مجسمه‌های نسل بنیانگذار آمریکا...

... و یک تصویر مربوط به نسلی فاجعه‌بار که روی میراث بنیانگذاران آمریکا ایستاد و در حال نابودکردن آن است.

امشب پس از دیدن مناظره دو فاجعه‌ای که آمریکا به خود دیده است، به این نتیجه رسیدم که بپرسم چه شد که آمریکا از آن نسل سطح بالا در نظر و عمل - (نویسندگان مقالات فدرالیست)  - به اعماق چاه دو فاجعه‌‌ای (جو بایدن و دونالد ترامپ) سقوط کرد که سیرک مضحک دموکراسی برای ایالات متحده به ارمغان آورده است؟ *
-------
پانوشت  :

* برای کسانی که #عمل پدران بنیانگذار و #قلم آن‌ها را پیش چشم حاضر دارند، چشم‌دوختن ایالات به کسی که حتی توان کنترل خودش را ندارد و دل‌بستن به آن به اصطلاح محافظه‌کاری که هیچ ربطی به محافظه‌کاری ندارد، نیازمند داشتن استعدادی درخشان در میدان‌دادن به حماقت است.

بله! انحطاط (در آمریکا) یک انتخاب است، البته اگر دلقک‌های پرورش‌یافته در مکتب دموکراسی - که گاهی بنابر طبع خودشان گَرد و خاکی به پا می‌کنند و از در و دیوار بالا می‌روند - متوجه شوند و از خودشان پرسش کنند پدران بنیانگذار چگونه در عمل، نظر می‌کردند؟ این، دقیقا نقطه مقابل انحطاط است .
📚 شماره ۴۰ مجله قلم‌یاران در ۳۵۲ صفحه از امروز از محل‌های مخصوص تهیه مطبوعات و کتاب‌فروشی‌های سراسر کشور قابل تهیه است. مخاطبین عزیز مجله می‌توانند برای تهیه این شماره به کتاب‌فروشی‌ها یا دکه‌های مطبوعات مراجعه کرده یا با شماره تلفن همراه ۰۹۳۵۶۶۱۷۹۰۹ تماس حاصل کنند. دوستانی که تمایل دارند می‌توانند فقط با پرداخت هزینه روی جلد مجله به شماره کارت :
۶۰۳۷۹۹۷۳۲۱۶۰۳۸۵۵
به نام سر کار خانم آذر ارکانی، مجله را از طریق پست درب منزل دریافت کنند.
...

برخی موضوعات این شماره عبارت‌اند از :
بررسی حیات سیاسی میرزا علی‌اصغرخان امین‌السلطان (اتابک اعظم)

مقالاتی درباره سقوط سلطنت روسیه تزاری، خلع و ختم خاندان رومانوف

بایسته‌های سیاستمداری از نگاه ارسطو و الکسی دوتوکویل

تراژدی دولت رفاه

گفت‌وگویی با متخصصان انقلاب فرانسه درباره ایده‌ها و فعل ماکسیمیلیان روبسپیر در دوره موسوم به حکومت ترور...

و سایر مقالات به غایت جدی که نه تنها برای نخستین مرتبه در ایران ترجمه می‌شوند، بلکه از موضع به چنگ‌آوردن نسبت‌ها و شناسایی گسل‌ها، برای پیداکردن و ترجمه آن‌ها مدت‌ها زمان صرف شده است...

instagram.com/ghalamyaran

@ghalamyaran
بهروز زواریان

🔔 زنگ‌ها بانگی بلند و لاینقطع بر آوردند تا در بحبوحه فاجعه برابری، یکصدا بگویند زنده باد آزادی، زنده باد اشرافیت، زنده باد الکسی دوتوکویل[...]

▪️حافظان بوروکراسی یا نوکران و مستخدمان حقوق‌بگیر دولت مدرن اگر آزادی می‌خواهند باید با خروج اختیاری از بوروکراسی دولت مدرن با هم‌چون تیغ بر گردن این اژدهای هفت سر کشیده شوند، نه این‌که با تلف‌کردن عمر در چنین ساختاری، در آن واحد آزادی طلب کنند.

▪️بله! آزادی و فقط آزادی است که می‌تواند تباهی‌هایی را که سرشت این جوامع مدرن بوروکراتیک هستند از میان بردارد و فقط آزادی است که می‌تواند اعضای این جامعه را از انزوا درآورد که درون آن، یک شخص فقط سرگرم امور شخصی خودش است و به دیگران کاری ندارد؛ زیرا فقط آزادی است که انسان‌ها را به تماس با هم وامی‌دارد و به آن‌ها احساس عضویت فعال را در جامعه می‌بخشد و فقط در جامعه شهروندان آزاد است که هر انسانی می‌تواند با دیگر شهروندان نشست داشته باشد، به گفته‌های آن‌ها گوش فرا دهد و با آن‌ها تبادل‌نظر کند تا سرانجام به توافقی درباره مصالح همگانی دست پیدا کنند. نهایتا، آزادی است که می‌تواند اذهان انسان‌ها را به فراسوی مال‌پرستی محض و تنگ‌نظری‌های شخصی سوق دهد. اما مگر دولت‌های مدرن که ذاتشان سلب آزادی است، با اختیار آزادی را هبه می‌کنند؟

▪️در راستای پاسخ به این پرسش، اندکی تأمل کافی است تا دریابیم در بطن دولت‌های بوروکراتیک مدرن [لویاتان] - که هیچ نیرویی به استثنای نوکران حقوق‌بگیر دولت باقی نمانده است، یعنی کسانی که حیاتشان به حفظ بوروکراسی گره خورده است که از قضا برای زنده‌ماندن و ادامه حیات انگلی خودشان نیز باید حافظ آن بوروکراسی باشند -  آزادی کجا محقق شده است یا می‌شود؟ به عبارتی، مگر می‌توان چندین دهه از عمر را به عنوان نوکر حقوق‌بگیر دولت تلف کرد و سپس اذعان کرد من آزاد هستم؟! قطعا خیر و اما بله، پاسخم مثبت است؛ یعنی کورسویی از امید برای تحقق و تعین آزادی بر این مبنا باقی مانده است که کسانی که آزادی می‌خواهند، در درجه نخست، به عنوان حافظان بوروکراسی که چون خون حیات‌بخش در رگ‌های این اژدهای هفت سر جاری هستند، باید تصمیم بگیرند با کشیدن تیغ روی شاهرگ‌های گردن‌های این اژدها، زیر پای او را به نحوی خالی کنند که همه سرهای این اژدهای هفت سر با هم بر زمین سفت کوبیده شوند تا اطمینان حاصل کنیم همه علائم حیاتی آن مطلقا از بین رفته‌اند.  

▪️در همین راستا، آن یگانه دوران، الکسی دوتوکویل، چه قدر زیبا شرایط اسف‌بار حاکم بر این جامعه را هنگامی بیان کرد که می‌رفت همه نیروهای تحدیدکننده قدرت و جان‌پناه‌های کهن آزادی - به معنای متعالی آن و نه درک مبتذلی که امروز در مورد آزادی وجود دارد - به وسیله این نیروی جبّار/ستمگر و مطلقه دموکراتیک جدید به خاک و خون کشیده شوند : «درست است که جوامع دموکراتیک آزاد نیستند، هرچند ممکن است کامروا، بافرهنگ، جذاب و باشکوه باشند و در تسطیح توده‌ای‌شان احساسی از قدرت نهفته باشد.» اما: «به راستی باید تا آن‌جا پیش رفت و گفت در هرکجا که برابری و ستم همزیستی داشته باشند، تباهی مداوم معیارهای اخلاقی و ذهنی یک ملت، واقعا اجتناب‌ناپذیر است.»

▪️علاوه بر این با توجه به آن‌چه گفته شد، کسانی را که هیچگاه نوکر دولت نبوده‌اند و نتوانسته‌اند از محل رانت‌های ذاتی دولت بوروکراتیک مدرن منفعت ببرند، سرزنش نباید کرد؛ آن‌ها زندگی خودشان را باخته‌اند، اما به پرشُمار مدافعان و حافظان بوروکراسی به اصطلاح مدرن که تنها هنرشان ثبت ورود و خروج به ساختمان‌هایی است که شیوه معماری آن‌ها در ساختن قوطی‌های سر به فلک‌کشیده اما بی‌معنا به قدمای فرهیخته ما باخته است؛ آن‌ها - یعنی حافظان بوروکراسی دولت مدرن - همان ستمگران و خودکامه‌هایی هستد که به آزادی احترام می‌گذارند، اما تفاوتشان با کسانی که هیچ وقت در برابر دولت مدرن سر خم نکردند و برده آن نبودند و نخواستند آلوده به کثافت رانت شوند، صرفا در این است که این ستمگران و خودکامگان دوره برابری، آزادی را فقط برای خودشان می‌خواهند.

❄️ نهایتا، کسانی که در اقصی‌نقاط دنیا به این افتخار می‌کنند که به عنوان مثال، یک سرپرست و رئیس اصطبل اسب‌های شاهان توانسته است با همراهی نیروهایش با دورزدن قانون دولتی مدرن را بنا کند، به این افتخار می‌کنند که همه نیروهای تحدیدکننده قدرت را به خاک و خون کشیدیم و دولتی بنا کردیم که از عرش تا فرش یک نیرو بیشتر ندارد؟ - رعیت سابق یا شهروندی مدرن که سر موعد، طی انتخاباتی خونین که به عنوان یک عامل و نه همه عوامل، جز ناشی از سرکوب آن به اصطلاح احزاب نبود، همان کسانی را نابود کرد که او را مدرن وابسته به مرکز کردند. این، حدِّأقل برای کسانی که برده دولت نیستند افتخار نیست و نمی‌تواند باشد، بلکه یک ننگ ابدی است.

https://t.center/denkenfurdenken
🔻یا دولت مدرن یا آزادی؛ وجود شقّ آزادی در دولت مدرن، که تکثرات را نفی می‌کند، محال است.

بهروز زواریان

▪️هگل در جمله‌ای از درس‌های فلسفه تاریخ جهانی می‌‌گوید :

▫️... Die Weltgeschichte ist nichts als die Entwicklung des Begriffes der Freiheit.

🔸 تاریخ جهانی چیزی جز بسط‌ونموِّ صورت معقول آزادی نیست.

... Ist Nichts als?

▪️چیزی نیست جز؟ با این وصف، آیا هگلی که با ایراد این جمله می‌خواهد بگوید آزادی بلاخره در جایی از تاریخ به ضرورت محقق می‌شود، اگر امروز در قید حیات بود و در بطن دولت‌ مدرن زندگی می‌کرد، می‌گفت آزادی محقق شده است؟!

▪️این در حالی است  که می‌توان پرسش کرد در زمانه‌ای که دولت مدرن بدون نیروهای میانجی در همه‌جا مداخله می‌کند، آزادی کجاست؟ فیلسوفی که در همان دوره‌ای که دولت پروس تا این حد فربه نشده بود، فقط می‌توانست با استفاده از ترکیب تحقیرآمیز دانش کم‌مایه دکتر فریز در مقابل او و تحکیم وحشت آلمان مقاومت کند، چگونه می‌تواند بگوید - امروز که دولت‌های مدرن در همه‌جا هستند، یعنی در همه‌جا مداخله می‌کنند - اتباع دولت مدرن اروپایی قرن بیست‌ویکم آزاد هستند؟ البته اگر منظور فیلسوف از آزادی، صرفا آزادی فیلسوف در دیالوگ با سایر همتایانش با وجود امثال فریز و خفیه‌نویسان حاضر در کلاس‌های درس استاد تحت عنوان شاگرد، بوده باشد، اگر فیلسوف جسارت به خرج می‌داد هنگام عبور از مقابل زندان به کسانی که از پشت میله‌ها برای او دست تکان می‌دادند و زمانی دانشجویانش بودند، گوشه‌چشمی نشان دهد در حالی که شرایط قرن حاضر به مراتب بدتر است (یعنی وارثان هگل نیز بین گفتن حقیقت و مرگ [= سرنوشت سقراط]، و مسکوت‌گذاشتن آن و فرارکردن [= روش ارسطو]، دومی را انتخاب می‌کنند)، اگر منظور فیلسوف، آزادی امثال الفیلسوف تا زمان از بین‌رفتن پولیس‌های آزاد مصادف با امپراطوری اسکندر مقدونی بوده باشد که اتفاقا این آزادی الفیلسوف در پولیس محقق شد نه دولت مدرن، قطعا می‌گفت اتباع دولت‌های مدرن آزاد نیستند! بناءِ بر این، اگر دولت مدرن با ریشه اروپایی آن، خود، آزادی را سلب می‌کند، پس این آزادی چگونه بلاخره در لحظه‌ای به ضرورت محقق می‌شود؟ البته بدون دولت به معنای مدرن، البته با شکستن پایه‌های غول‌پیکر دولت مدرن با ریشه اروپایی آن، که در قرن حاضر فقط وحدتی باقی گذاشته است که تکثرات را نفی می‌کند  و... .  به عبارت دیگر، با بسط ید دولت‌های مدرن اروپایی که هر روز با بهانه‌های واهی آزادی را محدودتر می‌کنند، به استثنای ایالات متحده که تا حدودی عنصر محلی‌بودن در آن حفظ شده است، کدامین نیروهای میانجی قدرتمند قدیم باقی مانده‌اند که بگوییم تکثرات حفظ شده‌اند یا می‌توانیم امید داشته باشیم که حفظ می‌شوند؟

▪️اما در کنار این نگاه، چشمان تیز و هوش سرشار الکسی دوتوکویل چه واقعیتی را دیده و کدامین بحران را تشخیص داده بود و چه چیزی در بطن تحولات منتهی به شکل‌گرفتن و تثبیت دولت مدرن مشاهده می‌کرد که در کتاب درخشان دموکراسی در آمریکا، کشوری که به آن‌جا سفر کرده بود در حالی که یک لحظه از باتلاقی که فرانسه در آن فرو رفته بود، غفلت نمی‌کرد - نه آمریکای کنونی مبتذل‌هایی چون جو بایدن و دونالد ترامپ - نوشت : «از جانب خودم اعتراف می‌کنم که هیچ اعتمادی به روح آزادی که الهام‌بخش معاصران من است، ندارم. من کاملاً بر این مسئله واقفم که ملل این عصر آشفته‌ هستند، اما مشخصا آن‌ها را آزاد تلقی نمی‌کنم و از این واهمه دارم که مبادا در پس این نابسامانی‌ها که بنیان پادشاهان را به لرزه درآورده، سلطه حاکمان - اراده عمومی - خودکامه‌تر از هر زمان دیگری شود» ؟


◾️به این ترتیب، با تأکید مؤكد، پرسش این است که چشمان ذهن دقیق الکسی دوتوکویل، علی‌الخصوص با نظر به تحولات پس از سال ۱۸۳۰ مصادف با مرگ هگل در سال ۱۸۳۱، چه واقعیت و خطراتی را مشاهده می‌کرد که هگل از دیدن آن‌ها عاجز بود؟!

https://t.center/denkenfurdenken
📚«عَهدِ جدید؛ تاریخ، فلسفه و سیاست»📚
لویاتان پس از ظاهرشدن، با اراده خود، شمشیر را در سینه‌اش فرو نمی‌کند. در این هنگام جانوری عجیب را در رؤیا دیدم که از دریا بالا آمد. این جانور هفت سر داشت و ده شاخ، روی هر شاخ او یک تاج بود و روی هر سر او نامی کفر‌آمیز نوشته شده بود. این جانور شبیه پلنگ بود…
پانوشت :

با این وصف، اتفاقا سخن بر سر این است که کسی نمی‌تواند بگوید و فرقی نمی‌کند بگوید راه آزادی از سوسیالیسم می‌گذرد یا فمینیسم، کمونیسم راه نجات است یا لیبرال‌دموکراسی یا لیبرالیسم، پوپر بر حق بود یا هگل یا کانت؛ فرقی نمی‌کند، به این علت که جوامع آن‌قدر پیچیده هستند که هیچ ایدئولوژی نمی‌تواند بگوید مسیر صحیح چیست، و به راستی کدام ایدئولوژی تا کنون توانسته است همه ابعاد پیچیده جامعه را در برنامه‌ای دقیق تعریف کند و سپس موفق شود؟ کمونیسم؟! سوسیالیسم؟! یا لیرالیسم؟! یا شاید با آگاهی کامل از این شکست‌ها باید برای نیل به آزادی، به زودی منتظر ارائه برنامه‌های احزاب LGBT در سراسر دنیا باشیم؟!

مسئله ساده است: پس از ظاهرشدن لویاتان به دست حواریونش، برای تحقق و تعین آزادی که پیشتر وجود داشت و لویاتان آن را بلعید، لویاتان باید  شمشیر را در سینه لویاتان فرو کند* ، سپس اجازه دهیم طبیعت نظم خودش را ایجاد و طی کند،** چنانکه قدمای ما اینگونه فکر می‌کردند؛ طبیعت/واقعیت برای آن‌ها محرز بود؛ واقعیتی که به هیچ وجه نمی‌خواستند و در مخیله آن‌ها نمی‌گنجید که تغییرش دهند، بلکه تنها کاری که انجام می‌دادند این بود که نسبت به آن معرفت پیدا کنند.
===
*اما لویاتان خودکشی نمی‌کند!

**چرا همگی، اعمِّ از سوسیالیست و کمونیست و لیبرال و... فکر می‌کنند باید برای ما برنامه‌ای ارائه کنند؟

آیا مدافعان مهندسی اجتماعی کور هستند که توجه نمی‌کنند کامن‌لای انگلیسی نمونه‌ای است که نشان می‌دهد می‌توان بدون برنامه و مهندسی جامعه از بالا موفق بود؟!
لویاتان پس از ظاهرشدن، با اراده خود، شمشیر را در سینه‌اش فرو نمی‌کند.

در این هنگام جانوری عجیب را در رؤیا دیدم که از دریا بالا آمد. این جانور هفت سر داشت و ده شاخ، روی هر شاخ او یک تاج بود و روی هر سر او نامی کفر‌آمیز نوشته شده بود. این جانور شبیه پلنگ بود اما پاهایش شبیه پاهای خرس و دهانش مانند دهان شیر بود. اژدها تاج و قدرت خود را به او داد و به او اختیار داد امور دنیا را به مدت چهل و دو روز در دست بگیرد...

هابز در لویاتان استدلال می‌کند کامن‌ولث زمانی تشکیل می‌شود که اعضای جامعه به شخص یا گروهی از اشخاص اجازه دهند به عنوان نماینده آن‌ها عمل کنند که در نتیجه آن اعضای جامعه خالق و مسئول اقداماتی هستند که به نامشان انجام می‌گیرد.
**
گذشته از این‌که تفاوتی نمی‌کند یک سوسیالیست باشید یا کمونیست، یک سلطنت‌طلب یا جمهوری‌خواه یا لیبرال، هر ایده‌ای که علیه نظم طبیعیت قیام نماید و نظمی مصنوعی را با رمز کفرآمیز مهندسی جامعه از بالا جایگزین آن کند، هدفش آگاهانه یا غیر آن، بازکردن مسیر برای اژدهایی است که غایتی جز بلعیدن آزادی ندارد. تفاوتی نمی‌کند، در ایالات متحده باشید یا در آلمان، لویاتان همه چیز را می‌بلعد.
📚 شماره ۳۹ مجله قلم‌یاران در ۳۴۴ صفحه از امروز از محل‌های مخصوص تهیه مطبوعات و کتاب‌فروشی‌های سراسر کشور قابل تهیه است. مخاطبین عزیز مجله می‌توانند برای تهیه مجله یا به کتاب‌فروشی‌ها یا دکه‌های مطبوعات مراجعه کرده یا با شماره تلفن همراه ۰۹۳۵۶۶۱۷۹۰۹ تماس حاصل کنند. دوستانی که تمایل دارند می‌توانند فقط با پرداخت هزینه روی جلد مجله به شماره کارت :
۶۰۳۷ ۹۹۷۳ ۲۱۶۰ ۳۸۵۵
به نام خانم آذر ارکانی، مجله را از طریق پست درب منزل دریافت کنند.

-------
برخی موضوعات این شماره
ویژه‌نامه‌ای درباره قتل امیرکبیر

نظریه دولت و حکومت (ترجمه بخشی از رساله حقوقی آدام اسمیت).

رویارویی با سوسیالیسم و لیبرالیسم (ترجمه مقاله‌ای از راجر اسکروتن)

و موضوعات بی‌نهایت جذاب که برای انتخاب و ترجمه‌ آن‌ها مدت‌ها زمان صرف شده است تا ذهن مخاطب ایرانی با موضوعاتی بسیار عمیق درگیر شود که هرکدام با طرح مسئله‌ای متفاوت اما همراه پیوند درونی با یک‌دیگر می‌توانند از بُعد طرح مسئله به اندازه یک کتاب ارزشمند باشند و حق است که طرح مسئله مهم‌تر از پاسخ‌دادن به آن است.

www.ghalamyaran.com

instagram.com/ghalamyaran

@ghalamyaran

@denkenfurdenken
Forwarded from عکس نگار
🔻یکی از اندک متن‌هایی که هیچ وقت از خواندن آن سیر نمی‌شوم.

💎 شهامت حقیقت و باور به قدرت روح، نخستین شرط گام‌نهادن در فلسفه است.

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل

📚 منبع: درس‌های تاریخ فلسفه، جلد نخست، نطق ایراد شده در دانشگاه هایدلبرگ، صفحه ۱۴ - ۱۳.

ترجمه: بهروز زواریان.

💎 Der Mut der Wharheit , der Glaube an die Macht des Geistes ist die erste Bedingung der Philosphie. Der Mensch, da er Geist ist, darf und soll sich selbst der Höchsten würdig achten. Von der Größe und Macht seines Geistes kann er nicht groß genug denken. Und mit diesem Glauben wird nichts so spröde und hart sein, das  sich ihm nicht eröffnete. Da zuerst verborgene und verschlossene Wesen des Universum hat keine Kraft, die dem Mute des Erkennens widerstand leisten können; es muß sich vor ihm auftun und seinen Reichtum und seine Tiefen ihm vor Augen legen und zum Genusse geben (G.W.F. Hegel, Vorlesungen über die Geschichte der Philosophie, Heidelberger Niederschrift, S.13_14).


▪️شهامت حقیقت و باور به قدرت روح، نخستین شرط فلسفه است. انسان، از آن‌جا که روح (Geist) است قادر است و باید خودش (Sich selbst) را مستحق عالی‌ترین‌ها قلمداد کند. او نمی‌تواند چندان که باید به عظمت و قدرت روح خود بیاندیشد. با چنین باوری، هیچ چیز آن‌قدر دشوار و انعطاف‌ناپذیر نیست که نتواند خودش را برای او [= یعنی انسان] بگشاید. در درجه نخست، ذات عالَم که مکتوم و مستور* است و هیچ نیرویی ندارد که بتواند [در برابر] شهامت معرفت، مقاومت به خرج دهد، باید خودش را در برابر [چشمان] او [انسان] ظاهر کند و منابع‌ و اعماق‌اش را در برابر چشمان او و در راستای بهره‌مندی‌‌اش قرار بدهد.
-----------

▪️آن‌چه در قلاب‌ها [....] آمده، به ظاهر در متن درس‌های «استاد/فیلسوف»، موجود نیست و برای راحت‌تر خواندن متن افزوده‌ شده‌اند. گفته شد به ظاهر ، زیرا به عنوان مثال فعل auftun به معنای ظاهر شدن/پدیدارشدن است، اما زمانی که در عبارتی گفته می‌شود :

sich jmdm auftun ...

به معنای آن است که چیزی خودش را مثلا در برابر چشمان کسی پدیدار/ظاهر/نمایان می‌کند.

* [یعنی آن‌چه بسته و قفل شده است، کسی از آن چیزی نمی‌داند]
پرسش این است که چرا بشر هنوز نتوانسته است با حدّ و رسم، این عالَم را به گونه‌ای تعریف کند که هیچ چیز در تعریف او از قلم نیفتاده باشد؟
-----------
تصویر چهره هگل با ماسک مرگ فیلسوف؛ بقیه تصاویر از روی این ماسک مرگ کشیده شده‌اند .


https://t.center/denkenfurdenken
📚«عَهدِ جدید؛ تاریخ، فلسفه و سیاست»📚
جبّاریت توده‌های جبّار! مدرن‌های دموکراسی‌خواه همواره حمکرانان و مخصوصا اشراف دوران کهن را با این جرم که جبّار بودند، تخطئه می‌کنند در حالی که هم‌چنان هیچ کسی پاسخی برای این پرسش اساسی ارائه نکرده است که با چه توجیه و با کدام علت باید بپذیرم که ستم توده‌ها…
پانوشت :

جالب این‌که کسانی هگل را یکی از بنیانگذاران دولت توتالیتر مدرن قلمداد می‌کنند در حالی که هگل در کتاب خطوط اساسی فلسفه حق همواره معتقد بود که عدم وجود "گروه های مستقل" در چارچوب دولت یکی از ضعف‌های اساسی دولت‌های #جبّار و #مطلقه است. در این شرایط است که حُکّام به آسانی مردم را مهار می‌کنند و یا بالعکس، توده‌ها به جای این‌که سخن خودشان را با نهادهای مدنی درمیان بگذارند ، حکام را به آسانی و گام به گام مهار و سرنگون می‌کنند.

از این‌رو، هگل معتقد است به منظور عبور از نوسان میان "تیرانی و توده‌سالاری" باید #گروه‌های_میانجی وجود داشته باشند تا قدرت بی‌حد مردم را مهار کنند و از سویی در برابر جبّاریت حکام ایستادگی ‌کنند و به نوعی توازن میان دولت و مردم برقرار شود. به این علت، یکی از اهداف فلسفه سیاسی هگل در تشریح ساختار دولت مدرن، دوری‌‌کردن از دولت "ماشینی پروس" و ژاکوبن‌های فرانسوی بود که در آن همه چیز از بالا کنترل می‌شد و هیچ مجالی برای خودگردانی و انجمن‌های خودجوش باقی نمی‌ماند.
-----
به فیلسوفی که به این صراحت نقش نهادهای میانجی را برجسته می‌کند می‌گویند بنیانگذار توتالیتاریسم، اما قلمرو دولت مدرن بدون نیروهای میانجی را، که توده یا رعیت تنها نیروی آن است، قلمرو آزادی معرفی می‌کنند - طنز زیبایی است!
جبّاریت توده‌های جبّار!

مدرن‌های دموکراسی‌خواه همواره حمکرانان و مخصوصا اشراف دوران کهن را با این جرم که جبّار بودند، تخطئه می‌کنند در حالی که هم‌چنان هیچ کسی پاسخی برای این پرسش اساسی ارائه نکرده است که با چه توجیه و با کدام علت باید بپذیرم که ستم توده‌ها بر ستم حکمرانان* و اشراف قدیم مرجح است؟!

* این در حالی است که نه تنها اشراف و خوانین ستمگر نبودند، بلکه به عنوان نیروی میانجی، پادشاه و رعیت را مهار می‌کردند، چنان‌که اشرافیت نیم‌بند فرانسه به عنوان حلقه واسط دربار لوئی شانزدهم و بیرون دربار عمل می‌کرد. پس اگر به یاد بیاوریم پادشاهانی عوام‌فریب را که در هم‌دستی با رعیت بی‌دست و پا علیه اشراف و خوانین و خاندان‌های بزرگ که نسل‌اندرنسل نقش بازی می‌کردند، فتنه به پا کردند تا جا را برای رعیت باز کنند، جا برای این پرسش باقی می‌ماند که اکنون که اشراف وجود خارجی ندارند و توده یا همان رعیت سابق به عنوان تنها نیروی ممکن باقی مانده است، چه کسی مسئول وحشت حاکم بر جهان است؟ به عبارتی، اگر توده دموکراسی‌خواه مدرن تنها نیروی ممکن باقی‌مانده است، این صدای طبل بدآهنگِ انکرالأصوات نارضایتی همیشگی از کجا برمی‌خیزد؟
📚 شماره ۳۸ مجله قلم‌یاران در ۳۱۲ صفحه، از امروز و فردا از محل‌های مخصوص تهیه مطبوعات و کتاب‌فروشی‌های سراسر کشور قابل تهیه است. مخاطبین عزیز مجله می‌توانند برای تهیه مجله یا به کتاب‌فروشی‌ها یا دکه‌های مطبوعات مراجعه کرده یا با شماره تلفن همراه ۰۹۳۵۶۶۱۷۹۰۹ تماس حاصل کنند. دوستانی که تمایل دارند می‌توانند فقط با پرداخت هزینه روی جلد مجله به شماره کارت :
۶۰۳۷ ۹۹۷۳ ۲۱۶۰ ۳۸۵۵
به نام خانم آذر ارکانی، مجله را از طریق پست درب منزل دریافت کنند.

www.ghalamyaran.com

instagram.com/ghalamyaran

@ghalamyaran

@denkenfurdenken
More