#قصه_و_داستان
کور خود، بینایی مردم...
در زمانهای قدیم، مرد جوانی در قبیلهای مرتکب اشتباهی شد. به همین دلیل، بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند. در نهایت، تصمیم گرفتند که با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند.
پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد. بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید.
پیر قبیله کوزهای سوراخ را پر از آب کرد، سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد. بزرگان قبیله با دیدن او پرسیدند: "قصه این کوزه چیست؟"
پیر قبیله پاسخ داد: "گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه میکنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمدهام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم." بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند.
عیب مردم فاش کردن بدترین عیبهاست
عیبگو اول کند بی پرده عیب خویش را...
* هر یک روز بعد یک داستان زیبا، إِنشَاءَاللَّهُ