👤 #ارسالی_از_مخاطبینادامه
از پست قبلی:
رفت و آمد من به خانه مشتیحسین
از سال 1378 شروع شد. تعداد زیادی
از دوستان و اقوامم را
از دامغان،تهران، مشهد برای معالجه نزد ایشان فرستادم. بیشتر آنها
از مراجعه و درمان اظهار رضایت میکردند
در ایامی که دوستانم را برای معالجه به روستای صح میفرستادم، برای یکی
از خدمههای کاروان حج که قرار بود همراه ما به حج بیاید مشکلی پیش آمد. او دچار کمر درد شدید شد. طوری که دکتر او را
از هر نوع کاری منع کرده و دستور داده بود، دو ماه استراحت مطلق کند.
با مریض راهی دامغان شدم. وقتی جلوی منزل آقای فولادیان ایستادم، به دوستم کمک کردم تا
از ماشین پیاده شود. با زحمت زیاد او را تا پشت در اتاق بردیم. چند نفری در صف معالجه بودند. خیلی زود نوبت ما شد. وقتی مشتیحسین او را دید، بدون سوال دستور داد روی تشک به پشت دراز بکشد. به سختی خوابید. کار را
از رگهای پشت پاشنه پای چپ شروع کرد. کار میکرد و توضیح میداد.
میگفت:
ـ جدای
از رگهایی که خون در داخل آنها جریان دارد، تعدادی رگ و یا رباط در بدن داریم که گاهی این رباطها و یا طنابها روی هم قرار گرفته و ما در اصطلاح محلی میگوئیم کمر رگ به رگ شده. در بدن انسان سیصد و شصت رگ و یا رباط وجود دارد که اغلب آنها را میشناسم. وقتی کمر کسی درد میکند میدانم، کدام رگ روی هم افتاده و
از کجا باید آن را آزاد کنم. به همین دلیل معالجه را
از رگ پشت پاشنه پا شروع میکنم.
با من حرف میزد و کارش را انجام میداد. حاج محمد میگفت:
ـ وقتی مشتیحسین رگ پشت پایم را گرفت و
از میان ماهیچه پا و پشت زانو به طرف کمرم بالا آورد، احساس کردم، رگی را که گرفته و آن را با انگشت شصت فشار میدهد ارتباط مستقیمی با کانون درد در کمرم دارد. وقتی انگشتان معجزهگر او به مهرههای کمرم رسید احساس سبکی کردم.
وقتی کار مشتیحسین تمام شد به حاج محمد عیسی گفت:
ـ حالا بلند شو و هر طور دلت میخواد حرکت کن.
حاج محمد ناباورانه میگفت:
ـ نمیتونم بلند شم. شما دیدید که دو نفر زیر بغلهایم را گرفته و من را به اینجا آوردند.
مشتیحسین فولادیان با جدیت گفت:
ـ میگم پاشو. نترس. بایست، بنشین و ببین دردی نداری و میتونی با پای خودت راه بروی.
حاج محمد با احتیاط
از جا بلند شد. روی زانو نشست و کمکم
از زمین بلند شد. در طول اتاق قدم زد. دستش را به کمر گرفت و گفت:
ـ حاجحسین آقا چیکار کردی؟ درد
از کمرم جدا شد.الان فقط جای انگشتان شما درد میکنه.
وقتی به تهران رسیدیم او را به مهدیه بردم و دعای کمیل را برای عاشقان حضرت مهدی عجالله خواند
ساعت 11 او را به منزل رسانده و به خانه رفتم.
اشتهار معجزه انگشتان دست او به سراسر کشور رسیده بود.
از اقصی نقاط کشور برای درمان نزد او میآمدند.
از خصلتهای خوب او این بود. وقتی مریضی به او مراجعه میکرد و او میدانست نمیتواند برای مریض کاری انجام دهد،
از مریض عذرخواهی میکرد و میگفت:
ـ این کار در تخصص من نیست.
کارش را با نام و یاد خدا شروع میکرد.
میگفت:
ـ من کار میکنم ولی سلامتی را خدا میدهد. اگه خدا بخواهد مریض شما درمان میشود.
برای معالجهاش مبلغی تعیین نمیکرد. ولی مردم با رضایت کامل به او پول میدادند. درآمد خود را صرف ساخت مسجد و عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین در روستای صح میکرد.
از خصلتهای خوب حاجحسین این بود که با مریض بازی نمیکرد. به هیچ مریضی نمیگفت:
ـ شما باید ده جلسه بیایی و برای هر جلسه فلان مقدار پول بدهی. هیچ مریضی را برای معالجه مجدد و طول رسیدگی دعوت نمیکرد.
با خبر شدم در اولین روز مهر سال 1398 خاک، چهره این مرد دوست داشتنی را در هم کشید و ملت ایران را
از خدمات درمانی خود، محروم کرد. بیشتر
از بیست سال با ایشان حشر و نشر داشتم و در زمانهای متفاوت به دیدنش میرفتم. مریضهای زیادی را
از تهران به روستای صح آورده و ایشان با انگشتان معجزهگرش آنان را
از درد نجات داد. او متولد سال 1304 بود. نزدیک به هفتاد سال
از عمر با برکتش را در راه کاستن آلام مردم گذراند. خداوند او را مورد لطف و عنایت خود قرار داده و با اولیاءالله محشورش گرداند. آرامگاه او در روستای صح
از منطقه تویهدوار دامغان قرار دارد. خدایش رحمت کند.
ابوالفضل عالمی - دوم مهر سال ۱۳۹۸