یادداشتی بر نمایش دهنبند
نویسنده: امیررضا فدائی
دانشجو کارشناسی ادبیات نمایشی
آیا مهندسی برای یک نمایش کافی است؟
اگر یادداشت پیش از تماشای این نمایش را که هفته پیش منتشر کردم مطالعه کرده باشید از انتخاب جسورانه کارگردان این نمایشنامه گفتم. این جسارت در نمایش هم نمود خود را نشان داده بود. پیش از حضور در سالن اجرا وقتی در سالن انتظار تماشاخانه شمایل منتظر هستید از خنکی دستگاههای سرماساز لذت میبری و حتی در ابتدای ورود به سالن و قبل از شروع اجرا همچنان در حال لذت بردن هستی تا زمانی که نمایش آغاز میشود. نمیدانم ایده خاموش کردن دستگاههای سرماساز داخل سالن اجرا به عمد بود و یا تدبیری برای بهتر شنیده شدن صدای بازیگران و موسیقی که من امیدوارم اولی باشد. ایجاد فضایی گرم که اکثرا باعث از بین رفتن طاقت تماشاگر میشد همان جسارتی بود که صحبت کردم. نمایشنامه دهنبند در گرمترین روزهای اسپانیا رخ میدهد و این گرما عنصر مهمی در پیشبرد نمایشنامه است و این ابتکار (اگر که واقعا به عمد بوده باشد) جسارتی فوقالعاده است برای همراهی بیشتر و یا حتی پس زدن نمایش توسط تماشاگر. پس از آن به طراحی صحنه و طراحی نور حساب شده در این نمایش برخورد کردم. استفاده درست از هندسه و ارتباط آن پوستر نمایش به فضای نسبتا اکسپرسیونیستی اثر کمک میکند. نکته قابل توجه طراحی صحنه و نور نمایش پویا بودن آن بود. این طراحی در طول نمایش هر لحظه اتفاق جدیدی رقم میزد هرچند بر پایه اصلی طراحی پایبند بود و همچنین استفاده درست از تمام صحنه برای نمایش و میزانسن بازیگران در طول روایت نمایش به درستی شکل گرفته بود.
اما آیا تمام این مهندسیها برای یک نمایش کافی است؟
مهمترین مشکل این نمایش برخورد اشتباه کارگردان با متن برای انتقال مفهوم بوده است. در متن نمایشنامه کلفتی حضور دارد که هرچند دیالوگی ندارد ولی حضورش اهمیت به سزایی در نمایش و حتی در برخی دیالوگها دارد. به شکلی که در اجرا امیرحسین مدنی از این متن هیچ کلفتی حضور ندارد اما در تعدادی از دیالوگها از حضور او صحبت میشود. ما میدانیم در یک اثر نمایشی حضور و عدم حضور یک شخصیت چه پیامی میتواند داشته باشد و این عدم حضور کلفت مانند برداشتن یکی از پایههای صندلی است. امیرحسین مدنی به یک پایه رحم نمیکند و با تغییر جنسیت یکی از شخصیتهای نمایشنامه از پسر و برادر بودن به دختر و خواهر بودن پایه دیگری از این نمایشنامه جدا میکند. در نمایشنامه دهنبند حضور لوییزا در میان تعدد مردهای خانه - حضور مادر کور منفعل از دیگر دلایل اهمیت تنها بودن لوییزا است - آنچنان مهم است که تا لحظه آخر همچنان این لوییزا است که نمایش را به پیش میبرد. عروس خانه، زنی خارج از خانه پدری. اما با این تغییر برادر به خواهر نه تنها آن فشار مردانه داخل خانه را کم میکند و پیروزی لوییزا سادهانگارانه جلوه میدهد بلکه شخصیت منفعل دیگری در کنار مادر قرار میگیرد با اینکه دلیل انفعال مادر، کور بودنش، مذهبی بودنش مفهومی جداگانه دارد که این ترکیب در مقابل پدر هیچگاه توان عرض اندام ندارد و حال وقتی شخصیت منفعل دیگری اضافه میشود صرفا باعث خاموش شدن و دیده نشدن و بیاهمیتی حضور آن شخص میشود.
در ادامه این مشکل کارگردان سبب برخورد متفاوت و اشتباه بازیگران با نقشهایشان میشود. در ابتدا زمانی که نقش پدر در میان توضیحات پیش از اجرای دستیار کارگردان میپرد تصور میشود با اجرایی برشتی از نمایشنامه دهنبند روبرو هستیم، هرچند دکور نمایش متضاد چنین تصوری است. تضاد، بهترین کلمه در شیوه بازی بازیگر پدر است. امیرحسین مدنی با توجه وفاداری بیش از حد صرفا به دیالوگهای خود نمایشنامه باعث بسته شدن بازی بازیگران شده. با اینکه ترجمه این نمایشنامه آنچنان روان برای مطالعه است ولی برای اجرا نیاز به دراماتورژی و بازنویسی دیالوگها دارد. پدر که شروعی فاصلهگذارانه دارد در ادامه نمایش هم گاه در تیپ یک نظامی بازنشسته در حال داد زدن است و یا با تماشاگران صحبت میکند. این تضاد اشتباه در هدایت بازیگر باعث میشود روایت منقطع شود. هرچند اگر این شیوه برشتی در تمام اجرا اعمال میشد میتوانست نتیجه بهتری ایجاد کند اما از آنجا که این ابتکارات لحظهای بود هیچگاه به مقصود دلخواه نرسید.
بازی بازیگران دیگر در نقشهای لوئیزا، خوان و تئو نیز درگیر همان برخود اشتباه با نقش بودند. هر بازیگر سعی در اجرای یک تیپ را داشت. خوان پسری احمق و دستپاچلفتی (هرچند در نمایشنامه چنین شخصیتی ندارد)، تئو پسری خوشتیپ و خوشصدا و لوئیزا عروسی که ...! لوئیزا عروسی بود که هیچ تعریف مشخصی برای نقشش ایجاد نشده بود به همین دلیل همچون نقش پدر همواره درحال موجسواری در شیوههای مختلف بازیگری بود و تمام این غیر یکدستی ها باعث شد زمانی که نمایش به نقطه اوج و سپس در حال فرود بود هیچ همراهیای ایجاد نکند.