قدیمها وقتی جوانی همچون [آبراهام] لینکُلن میخواست از راه مطالعه چیزی بیاموزد، بدیهیترین منابع دسترس او برای یادگیری عبارت از انجیل، کتابهای شکسپیر و اقلیدس بود. آیا او واقعاً گمراهتر از کسانی بود که میخواهند راهشان را از روی برنامه درسی فنی نظامِ تحصیلی فعلی پیدا کنند که از تمیز میان امر مهم و نامهم در هر چیزی جز تقاضای بازار ناتوان است؟
... منظورم این سخن پیش پا افتاده نیست که وقتی مردم اسطوره ای داشته باشند زندگی چگال تر است. بیشتر منظورم این است که زندگی مبتنی بر «کتاب»، به حقیقت نزدیکتر است که مواد لازم برای کاوشی ژرفتر در ذات واقعی امور و دسترسی به آن را فراهم میآورد. بدون کتابهای بزرگ وحیانی، حماسه ها و فلسفه ها همچون بخشی از نگرش طبیعی ما، چیزی برای دیدن در بیرون نیست و سرانجام در داخل هم چیز دندانگیری دست نمیدهد. انجیل، تنها ابزار تجهیز ذهن نیست اما بدون کتابی در همین حد از جاذبه که با جاذبهی یک باورمندِ بالقوه خوانده شود ذهنْ تجهیز نشده باقی خواهد ماند.
تعلیم و تربیت اخلاقی که امروز فرض بر این است که مسئولیت بزرگ خانواده است نمیتواند وجود داشته باشد اگر نتواند تخیل جوانان را با نگرشی به جهان اخلاقی و پاداش و جزای نیکی و بدی، سخنان والا که کردارها را همراهی و ایجاد میکند، مدافعان و مخاصمان در نمایش انتخاب اخلاقی، و ناامیدیای که از جهان «راززدائی شده» نتیجه میشود آشنا کند. در غیر این صورت تعلیم و تربیت تلاش بیهودهای برای این خواهد بود که به کودکان «ارزشها» (ارزشهای خودبنیاد و فردی) را بقبولانیم.
آلن بلوم،
بسته شدن ذهن امریکایی،
ترجمه مرتضی مردیها
تهران: انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی
#محافظهکاری_امریکایی
@AdnanFallahi