ادامه مطلب دیشب.....
حكيمه گفت روز هفتم خدمت امام حسن آمده سلام كردم و نشستم فرمود بياور فرزندم را پيش من آن مولود مسعود را در پارچه اي قرار دادم و خدمت امام حسن آوردم همان كارهائي كه در شب ولادت نسبت به او انجام داده بود تكرار كرد و زبان در دهانش گردانيد مثل اينكه به او شير يا عسل مي دهد باز فرمود پسرم سخن بگو.
زبان باز نموده گفت اشهد ان لا اله الا الله و درود بر پيغمبر و
[ صفحه 32]
اميرالمومنين و ائمه طاهرين عليهماالسلام فرستاد تا پدر بزرگوار خود سپس اين آيه را تلاوت نمود.
و نريد ان نمن علي الذين الستضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودها منهم ما كانوا يحذرون. [2] .
موسي راوي حديث گفت از عقبه خادم جريان را سوال كردم. گفت حكيمه درست گفته؟
مولوديه ولي عصر (ع)
غضب آلوده مهي دوش در آمد ز درم
زد بجان از نگه تند در آندم شررم
ز آتش قهر و غضب سوخت زپا تا بسرم
آنچنان جلوه نمود آن مه نو در نظرم
كه زكف رفت دل و طاقت و صبر و آرام
مات و مبهوت شدم بر رخ آن ماه تمام
زلف پر چينش بر گردن و دلها زنجير
چشم ميگونش بگرفته ز ابرو شمشير
مژگانش زده بر سينه مهجوران تير
لب جان بخشش بهتر زمي و شكر و شير
[ صفحه 33]
ادامه دارد...
ألـلَّـھُــــــمَــ ؏ َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج
@children_Imam_Zamani