درود
با دوستی و علاقه بسیار...
دغدغه شما را به گوش جان شنیدم و از آن آموختم.
چقدر تن هامان زخمی است. زخم هایی از سر ِ خستگی، خاموشی و در خود فرو رفتن...وقتی در جایی هستی که بلند بلند سکوت می کنی و آرام آرام فریاد برمی آوری، می شود همین زخم هایی که روی دست و دل مان باد کرده اند.
اما به قولی، انسان دشواری وظیفه است.
باید بگوییم و بگوییم و بگوییم تا در گوش ناشنواشان فرو کنند، همان ها که سنگ می اندازند و زخم تولید می کنند.. همان ها که تخم ناباروری را در دل این سرزمین پراکندند...
تکه هایی از شعر مارگوت بیگل با ترجمه شاملو، حرف هایی بود که من نتوانستم بزنم:
«برای تو و خویشچشمانی آرزو میکنم،که چراغها و نشانهها را در ظلماتمان ببیند.گوشیکه صداها و شناسهها را در بیهوشیمان بشنود.برای تو و خویشروحیکه اینهمه را در خود گیرد و بپذیرد.و زبانیکه در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد،و بگذارد از آنچیزها که در بندمان کشیدهاست سخن بگوییم.
از بختیاری ماست شاید
که آنچه میخواهیم یا به دست نمیآید،
یا از دست میگریزد.
چند بار امید بستی و دام بر نهادی تا
دستی یاریدهنده،
کلامی مهرآمیز،
نوازشی،
یا گوشی شنوا
به چنگ آری؟
چند بار دامت را تهی یافتی؟
از پا منشین!
آماده شو
که دیگر بار و دیگر بار
دام بازگستری!
ارادتمند شما 🙏