با پژوهشگران گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در کشف دوبارۀ زیباییهای زبان و ادبیات فارسی همراه شوید.
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
📗 جواد مهدویان، نخستین فرهنگستان ایران به روایت اسناد (صورتجلسات آکادمی ادبیات و صنایع ظریفه، ۱۳۰۵–۱۳۰۶ ش)، تهران: مؤسسۀ تألیف، ترجمه و نشر آثار هنری متن، ۱۳۹۲.
در اوایل دهۀ ۱۳۰۰ شمسی، برخی نخبگان با ایجاد انجمنها و مؤسسههای فرهنگی، سعی در نوسازی فرهنگی داشتند. انجمنها و مؤسسههایی با هزینۀ شخصی و نشستهای هفتگی در منازل اعضا تشکیل میشد که ازجملۀ آنها «آکادمی ادبیات و صنایع ظریفه» بود. آکادمی نام و وظیفه از آکادمی فرانسه به عاریه داشت. حضور افرادی چون حسنعلی و علینقی وزیری، خانمَلِک ساسانی، #نصرالله_فلسفی، #سعید_نفیسی، و #غلامرضا_رشید_یاسمی در بین مؤسسان آن نشان از هدفی فراتر از زبان و ادبیات دارد... برخی اعضا همچون #علی_اکبر_دهخدا فراهم آوردن کتاب لغت را از وظایف آکادمی میدانستند. بهجز فرهنگ لغت، بحث دربارۀ رسمالخط نیز از مجادلات آکادمی بود. آکادمی، بهدلیل اختلاف در میان اعضا، که منجر به استعفای #مهدی_قلی_هدایت و تقاضای کنارهگیری نفیسی شد، بهمدت پنج ماه (از ۲۷ اردیبهشت تا ۲۶ مهر ۱۳۰۶) تعطیل شد و باز ادامه پیدا کرد؛ ولی در نهایت، درحالیکه پس از مباحثات فراوان دربارۀ مرامنامه، اساسنامه، و نظامنامه به کار تدوین کتاب لغت مشغول شده بود، این تعطیلی همیشگی شد. پس از سالها نخستین فرهنگستان دولتی ایران در ۱۳۱۴ ایجاد شد و اساسنامۀ آن از اساسنامۀ آکادمی ادبیات و صنایع ظریفه الگو گرفت. برخی از دیگر اعضای این آکادمی (که در پایان کتاب با عکس و شرح کوتاهی معرفی شدهاند) عبارت بودند از: عبدالحسین احمدی بختیاری، ادیب پیشاوری، ابوالقاسم اعتصامزاده، یوسف اعتصامی، محمدهاشم افسر، #ایرجمیرزا، #محمدتقی_بهار، #ذبیحالله_بهروز، سید حسن تقیزاده، ابراهیم حکیمی، روحالله خالقی، علی دشتی، غلامحسین رهنما، محمد سعیدی، #حسین_سمیعی، حسین سنجری، #علی_اکبر_سیاسی، کریم طاهرزادۀ بهزاد، #بدیع_الزمان_فروزانفر، #عبدالعظیم_قریب، احمد کسروی، رضا کمال (شهرزاد)، #حسین_گل_گلاب، حسینعلی ملاح، سلیمان میکده، #مجتبی_مینوی، #نظام_وفا، و رضا هنری. در این کتاب ۴۰ صورتجلسه (آغاز: ۱۰ فروردین ۱۳۰۵، پایان: ۲۴ آبان ۱۳۰۶) آورده شده که تصویر چند نمونه از دستنویس آنها در آخر کتاب پیوست شدهاست. در فرستۀ آینده بخشی از یکی از صورتجلسات را خواهیم دید.
محمودآقا، با همان لحن زننده و تمسخرآمیز، ادامه داد و گفت: «مکتب شما یک دکان است. شاید پیش از این، دکانِ پینهدوزی بوده و حالا مکتبخانه شده. شما در آنجا کلاس ندارید؛ تختهسیاه ندارید که معلم با گچ سفید روی آن چیز بنویسد؛ حیاط ندارید؛ و زنگ تنفس ندارید؛ «آسید علیاصغر» ندارید... سید علیاصغرِ ما زنگ تنفس را که میزند، از کلاس بیرون میآییم و توی حیاط بازی میکنیم... شما حتی کلاس ندارید. میفهمی چه میگم؟ کلاس ندارید. با شنیدن این سخنان، خود را بسیار کوچک و حقیر احساس کردم... دواندوان خود را به مادرم، که در اتاق پنجدری نشسته بود، رساندم. ناگهان بغضم ترکید و گریه را سر دادم. مادر، وحشتزده در آغوشم کشید؛ فراوان نوازشم کرد... سرانجام، آنچه را گذشته بود شرح دادم... روی بعضی کلمات و بعضی جملات اشکها افزونتر و صدای گریه بلندتر میشد... واژهٔ «کلاس»، که معنی آن را نمیدانستم، در من اثری سحرانگیز کرده، ترجمانِ آمال و آرزوهای مبهمی بود که کودکان در ضمیر ناخودآگاه خویشتن میپرورانند.
برگرفته از: #علی_اکبر_سیاسی، گزارش یک زندگی، جلد اول، انتشارات Paka Print، چاپ اول، لندن: ۱۳۶۶، ص ۸ و ۹.