خوزستان که بودم چندتا پلاستیک کمک یه خانم میانسال رو جا به جا کردم میخواست دستمو ببوسه، نذاشتم. بابام نزدیک بود به وحشتناکترین شکل ممکن بزنه به یه موتور که مقصر ما بودیم کسی که پشت موتور بود با یه لحن آروم گفت آقا دقت کن خب.
تو بازار ماهیفروشها خریدمون چیز دیگهای بود به یه ماهی دست زدم گفتم وای چه باحاله! کسی که صاحبش بود دوتا بزرگشو جدا کرد و بهم داد. رفتیم یه جا ازشون اجازه گرفتیم گوشیمون رو شارژ کنیم ،کافه بود، برامون چایی زعفرونی با نبات آوردن. به یکی از مغازهدارا گفتم من این مدل شامپو به موهام میسازه که شیراز باید دو برابر این قیمت براش پول بدم گفت شمارم رو داشته باش هرموقع خواستی بگو برات میارم و میفرستم نخوای انقد زیاد پول بدی و بیهیچ چشمداشتی این کار رو برام انجام داد. استاد دانشگاه داداشم دید ما مسافریم و غریب دعوتمون کرد خونهش تا ناهار دورهم باشیم چه خودش و چه خانمش بسیار گرم تحویلمون گرفتن
جنوب خلاصه نمیشه به یه موقعیت مکانی داخل نقشه. جنوب یه سبک زندگیه . منی که اهلِ جنوب کشورم و بیشتر با شهرهایِ جنوبی و آدماش در ارتباط بودم هر ثانیه از متروپل و شیون مادرا و اشکشون و لهجهای که شیرینه ولی غمش جیگر آدمو میسوزونه باعث میشه اشک تو چشمام جمع شه من عزیز از دست دادم معنی داغ رو خیلی خوب متوجهام. داغ آبادان بد رو دلم سنگینی میکنه. یادم به تکتک محبتهایِ جنوبیها میوفته و قلبم هزارتیکه میشه براشون. کاش کاری از من برمیومد. کاش هرچی خاک از متروپل بلند شده میخورد تو سر کسایی که درد نشوندن به دلِ شما. داغتونو نبینم
✍غزاله
@chelsalegi