چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم،
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق،
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد ...
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمی کرد به دوست
مرگ را این همه ناچیز نمیدانستم..
- سجاد سامانی