🌺

#حکایت
Channel
Social Networks
Other
Persian
Logo of the Telegram channel 🌺
@chadorihay_bArtarPromote
16
subscribers
5.69K
photos
693
videos
587
links
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
{ #حکایت }
{ #آموزنده }
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟!
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند،
چگونه فرشته روزی اش مرا گم میکند.

🍂 @chadorihay_bartar🍂
{ #حکایت }
{ #مرد_بی_نیاز }

🍃شخصی به یكی از خلفای دوران خود مراجعه و درخواست كرد، تا در بارگاه او به كاری گمارده شود.
خلیفه از او پرسید: قرآن می‌دانی؟
او گفت: نمی‌دانم و نیاموخته‌ام.
🍂خلیفه گفت: از به كار گماردن كسی كه قرآن خواندن نیاموخته است، معذوریم.
🍃مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه‌ی خود، به آموختن قرآن پرداخت.
مدتی گذشت، تا این كه از بركت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید كه دیگر در دل نه آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه.
🍂پس از چندی،خلیفه او را دید و پرسید:
«چه شد كه دیگر سراغی از ما نمی‌گیری؟»
🍃آن آزادمرد پاسخ داد:
«چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم كه از خلق و از عمل بی‌نیاز گشتم».
🍂خلیفه پرسید:
«كدام آیه تو را این گونه بی‌نیاز كرد؟»
مرد پاسخ داد:
هر كس از خدا پروا بدارد و حدود الهی را رعایت نماید، خدا برای بیرون شدن او از تنگناها، راهی پدید می‌آورد و از جایی كه تصور نمی‌كند، به او روزی می‌رساند و نیازهای زندگی‌اش را برطرف می‌سازد».
📓(سوره‌ طلاق، آیات 2 و 3)
🥀 @chadorihay_barta🥀
{ #حکایت }
{ #بخشندگی }
عارفی را گفتند: خداوند را چگونه میبینی؟
گفت: آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم را میگیرد
@chadorihay_bartar
{ #حکایت }
{ #پنداموز }
🔸فقیری به ثروتمندی گفت:
اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟
ثروتمند گفت:
تو را کفن میکنم و به گور می سپارم.
فقیر گفت:
امروز که هنوز هم زنده ام،
مرا پیراهن بپوشان،
و چون مُردم،
بی کفن مرا به خاک بسپار ..!

حکایت بالا حکایت بسیاری از ماست؛
که تا زنده ایم قدر یکدیگر را نمیدانیم ولی بعد از مردن هم، میخواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم.

🥀 @chadorihay_bartar🥀
{ #حکایت }
{ #آموزنده }
پسری بااخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود،
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم!
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود،
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
ان شاءالله خدا او را هدایت میکند!
دخترگفت: پدرجان مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟!
🥀| @Chadorihay_bartar |🥀

@chadorihay_bartar
#حکایت

یڪی از دوستان میـگفت:

💢 ما یک گاریچی در محلمان
بود، که نـفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.

یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتـم: بله!

گفت: فهمیـدم. چون سلام هایت تغییر کرده اسـت!
من تعجب کردم، گفتـم: یعنی چـه!؟

گفت: قبل از اینـکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند…

😔 از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.

سی سال او را با اخلاق خـوب تحويل گرفتم. خـیال میڪردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خـانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فـکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.

👈یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد!
@chadorihay_bartar
📜 #رضای_خدا یا #رضایت_بندۂ_خدا؟




عارفی بود که شاگردان زیادی داشت
و حتی مردم عامه هم مرید او بودند
و آوازه اش همه جا پیچیده بود.

روزی به آبادی دیگری رفت.
عابد به نانوایی رفت
و چون لباس درستی نپوشیده بود
نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت،
به نانوا گفت:
این مرد را می شناسی؟
گفت: نه.
گفت: فلان عابد بود.
نانوا گفت:
من از مریدان اویم،
دوید دنبالش و گفت:
می خواهم شاگرد شما باشم،
عابد قبول نکرد.
نانوا گفت:
اگر قبول کنی من امشب
تمام آبادی را طعام می دهم،
عابد قبول کرد.

وقتی همه شام خوردند،
نانوا گفت:
سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد گفت:
#دوزخ یعنی اینکه
تو برای #رضای_خدا
یک نان به بنده خدا ندادی
ولی برای رضایت دل بنده خدا
یک آبادی را نان دادی..

📜 #حکایت_های_پندآموز
@Chadorihay_bartar
🔴 #حکایت

از بهلول پرسیدند درقبرستان چه میکنی؟؟؟

او در جواب گفت:
با جمعی نشسته ام که به من آزار نمیرسانند
حسادت نمی کنند
دروغ نمی گویند
طعنه نمیزنند
خیانت نمی کنند
قضاوت نمی کنند
مرا به یاد سرای آخرت می اندازند
و
بالا تر از همه ی اینها اگر از پیششان بروم...
پشت سرم بد گویی نمی کنند.

📚
@chadorihay_bartar