🌺

#خسته
Channel
Social Networks
Other
Persian
Logo of the Telegram channel 🌺
@chAdorihay_bartarPromote
16
subscribers
5.69K
photos
693
videos
587
links
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
#داستانک
#خسته_شده‌ام

از سوز سرمای زمستان❄️ صورت و دستهایش سرخ شده بود.
کاغذی را لوله کرده بود داخل مشتش!
در نگاه اول متوجه شدم بروشور هیئت خودمان است.📄
از همین‌هایی که روز عاشورا بین انگلستانی‌هایی که از حوالی محل عزاداری رد می‌شوند پخش می‌کنیم.

با دیدنش خودم را آماده دعوا و مرافعه‌های فلسفی یا احتمالا فمنیستی متعصبانه کردم😐

با احترام سلام کردم...
او هم با عجله و درحالی که بروشور را نشانم می‌داد، گفت:
شما توی این نوشتین امام حسین روز عاشورا تو شرایط جنگی نماز خونده...منم میخوام نماز بخونم

ماتم بره بود! حق بدهید.
وضع لباسش به قدری تحریک‌آمیز بود که فقط می‌توانستم به صورتش نگاه کنم!
از چنین شخصی چطور می‌شود این حرف را شنید و تعجب نکرد؟؟ 😳

با بغض😢 به من خیره شده بود و انتظار داشت بدون تعجب و اتلاف وقت، هرچه سریعتر کمکش کنم!!

نفس گرفتم، اما تا بخواهم جوابی بدهم بغضش ترکید و در حالی که اشک می‌ریخت😭 گفت:
من از فساد و تباهیِ اینجا خسته‌ شدم... اون چیزی که من می‌خوام تو این کثافت‌کاریا نیست... تو نمازه.
پس لطفا بهم کمک کنید!🙏

گفتم: اینجور که نمیشه. هرکسی نمیتونه نماز بخونه!!😐

انگار که مانع از لذتش شده باشم با تندی😕 گفت:
این حرف چه معنی‌ای داره؟😒
مگه خدای من و ‌امام حسین فرقی داره که نمی‌ذارین مثل او نماز بخونم؟😏

گفتم: نـه؛ ولی نماز خوندن شرایطی داره... مقدماتی داره... شما اول باید مسلمان بشی...وضو بگیری ... حجاب بپوشی... بعد نماز بخونی! (و درباره هرکدام برایش توضیح دادم...)

با عجله‌ای که حاکی از شوق بود🤗 گفت: پس اگه ممکنه به من لباسی بدین که بدن و سرم رو بپوشونه...

در بخش زنان حسینیه اعلام کردیم تا اگر کسی لباس اضافه پوشیده و نیاز ندارد، بدهد.
خیلی زود یک دست لباس کامل جور شد.
دادیم پوشید و آماده قرائت شهادتین شد.

دیگر از چشمانش قطره قطره اشک نمی‌آمد؛ چشمه‌ی زلالی بود که بی‌سر و صدا می‌جوشید😭😭 انگار که تا لحظاتی دیگر به تمام آرزوهایش می‌رسد

شهادتین را گفت و با آموزشی که دادیم همانجا وضو گرفت و نماز خواند.

عصر عاشورا بود که نمازش تمام شد.
سر سجاده هق هق گریه می‌کرد ولی با لبخند😇...

گریه‌اش که تمام شد آرام شده بود... آراااام... مثل آرامش ستاره‌ها...🌟

● قدرت امام حسین جغرافیا بردار نیست👌 انگلستان باشد یا ایران...فرقی ندارد.
حسین کشتی نجات است


💞چـ🍃ــادری های برتر
@chadorihay_bartar
•┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈••
#آه که دلم چقدر هوای #شلمچه کرده است...

انگار پایم از این کفش ها و #خیابان ها #خسته شده❗️
کمی #خاک شلمچه می خواهم؛
#ساده و پا برهنه راه بروم...

فضای غبار آلود این #شهر دلم را به کنج #قفسی فرستاده❗️
#اسیر شده ام...

رهایم کنید از #بند اسارت❗️
#آی_شهدا

می خواهم #پرواز کنم؛
دلم #آسمان می خواهد...
@Chadorihay_bartar
رابطه عجیب ذرت مکزیکی و #چادر

حسابی راه رفته بودیم و #خسته شده بودیم
تصمیم گرفتیم جایی بشینیم و چیزی بخوریم خستگی مون در بره
خواهرم پیشنهاد داد #ذرت_مکزیکی بخوریم! پیشنهاد خوشمزه ای بود!😉😊
.
#فیش و پرداخت کردیم و پشت میز نشستیم
بعدِ چند لحظه رفتم تا ذرتها رو بگیرم
چندنفر جلوی من بودن و #پسر جوونی مشغول درست کردن ذرت مکزیکی بود
.
وقتی نوبت به #خانم ها میرسید نیشش تا بناگوش باز میشد و چیزهایی میگفت که #دختر ها بخندن!
ذرت آقایون زود آماده میشد اما مال دخترا چند دقیقه طول میکشید!
.
چیزی نمونده بود...
فقط جلوی من یه دخترخانم #مانتویی با پوشش عجیب غریب بود و یه دختر #چادری #بی_حجاب !
وقتی نوبت به دختر مانتویی رسید با #عشوه و #خنده فیش و داد!
پسرک هم باهاش خوش‌وبشی کرد و دقایقی #معطل کرد تا به #بهونه درست کردن ذرت ، بیشتر بتونه دختر و #اندامش و دید بزنه و ببخشید بیشتر(فک)بزنه!
حالا بعد چند دقیقه لیوان ذرت دختر پُر شده بود!
روش هم کلی #کنجد ریخته شده بود!
سفارشیِ #سفارشی !
.
نوبت دخترخانم چادری مثلا متجدد شد!
به همون شیوه پسرک سوالای بی موردی کرد و خوش‌وبش!
چطوری دوست دارید؟
این جوری دوست دارید یا اون جوری؟
اینو بریزم یا نریزم؟
هوا چقدر سرد شده نه؟
#فلفل قرمز باشه یا سیاه؟
دوباره بعد چند دقیقه #شوخی و خنده یه لیوان سر پُر ذرت و کلی کنجد!
.
وقتی نوبت من شد پسرک لبخند زد و #سلام گرمی کرد!
عصر به خیر گفت!
و منتظر بود تا منم به #گرمی و با عشوه وخنده ملیح جوابشو بدم!
خیلی #جدی اما #مودبانه سلام کردم!
فیش و دادم و منتظر موندم بدون هیچ حرف اضافه ای!
.
سریع نیشش و جمع کرد و سرش و پایین انداخت!
حساب کار دستش اومد!
زود ۲تا لیوان ذرت داد!
چند دقیقه هم طول نکشید!
در مورد هوا و طعم چیزهای مختلف هم نظرخواهی نکرد!
اما ...
۲تا لیوان سرخالی و بدون هیچ کنجدی!
شاید میخواس با عشوه و خنده ازش بخوام لیوان من و هم پُر کنه و روش کنجد بریزه!
.
خیلی اتفاقی خواهرم نگاهش به میز بغلی افتاد!
پرسید:
چرا لیوانهای ما سرخالیه؟!
چرا مال ما کنجد نداره؟!
خنده ای کردم و گفتم:
اونایی که میبینی #جایزه عشوه و #دلبری دیگه!
دو قاشق ذرت بیشتر و یک قاشق کنجد فقط همین!
مطمئن باش ذرت های ما بهتر و #خوشمزه تره!چون فقط براش #پول پرداخت شده نه چیز دیگه ای!
خنده ای کرد و گفت:
آهان حالا فهمیدم!
چه #رابطه تنگاتنگی بین چادر و ذرت مکزیکی هست!
هردو با هم خندیدیم
🆔
@chadorihay_bartar
#التماس_تفکر