خوشم به وعده ی وصلت،به این وصال ِمحال
رسیدنم به تو گرچه هزار سال ِ محال
بهار؛ فصلِ غریبی ست بین من با تو
در این خزان - زدگی های ِ خشکسال ِ محال
چکیده های خودت را بریز بر سر من
و قطره - قطره بنوشانم از زلال ِ محال
نگاه می کُنمت، سیبی و چه باید کرد
برای این عطش ِ سیب های کال ِ محال
چه می شود که تو یک عمر سهم من باشی!
زهی تصور باطل ، زهی خیال ِ محال
مزن به حافظ شیرین سخن تفأل که
همیشه، سهم من از عشق ، بوده فال محال
فقط تکبر پرواز° مانده در قفسم
که زنده ام به همین شوق ِ احتمال ِ محال
ببین تصور روی تو ذهن شاعر را
کشانده سمت غزل های ایده آل محال
چه می کنی که لبم گُر گرفته از لبهات
تو می کشانی ام آخر به ابتذال محال
#طاهره_مقتدری
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee