شب گریه کردم/قرص خوردم/شب نخوابیدم
در دست های سرد تو از تب نخوابیدم
دیدم برای داستانم قهرمانی نیست
دیدی برای قهرمانت داستانی نیست
آجر به آجر ساختی دیوارهایت را
خاموش کردی با تنم سیگارهایت را
سلول هایی انفرادی چشم هایت بود
یک سنگفرش خونی از من زیر پایت بود
میخواستی از من بگیری نقش خوبت را
زیبایی ِ هر چند غمگین غروبت را
از لای باز ِپنجره، ماه آفتابی شد
ژیلت کشید و عطر زد، آدم حسابی شد
من/گریه کردم/قرص خوردم/ شب نخوابیدم
در دستهای گرم تو از تب نخوابیدم
دنبال تو رفتند پاهایم قدم هایم
مانند چسب زخم چسبیدم به غم هایم
احساس کردم می شود دنیای دیگر داشت
دستی از آن بالا تو را از خاطرم برداشت!!!
خالی شدم از هر چه در قلبم قدم می زد
مثل گذشته عشق، حالم را به هم می زد
شب ریختم در استکانت آفتابم را
گم کردم از خالی تو جام شرابم را
حافظ به دستم داد دست دختر رز* را
چسباندمت با تف به دیواری ِکاغذها
سعدیه ای بودی، دلت شیراز کم آورد
در مینیاتورها زنی که ناز کم آورد
مثل کتابی نسخه خطی بود اندامت
زیبای نستعلیق در دیوانه ی نامت
در باد _ گندمزار بودی _ راه افتادی
از لای باز ِپنــجره در مـاه افتادی
من گریه کردم/قرص خوردم/شب نخوابیدم
در دست های داغ تو از تب نخوابیدم
بگذار خود را جای من دنیایی از گریه
بگذار سر بر شانه ی تنهایی از گریه
دیوار باش و قفل تا روح جهان باشی
برگرد تا یک پای اندوه جهان باشی
بگذار لای زخم هایم استخوانت را
در داستانی که ندارم قهرمانت را
لطفا تنم را لمس کن در خواب و بیداری
آرام روشن کن برایم باز سیگاری ...
#وحید_نجفی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee