محمود دولتآبادی از سیاهی مطلق سخن میگوید. از سرما و برف، درد و رنج، طمع و سنگدلی، فقدان و نرسیدن و در نهایت «فقر و سنت» که گویی ریشهی بد شدن ذات و مشکلات مردم زمینج محسوب میشود.
«جای خالی سلوچ» اتاقی تاریک و باریکهای نور که با سماجت از میان ترکهای دیوارهای بلند راه میجوید. باریکهی نوری از امیدهای پوچ و لحظات بسیار کوچکی از محبت و همدلی مادر به فرزند، برادر به برادر و در نهایت همنوع به همنوع.
«جای خالی سلوچ» شعلههای لرزان فانوسی، در گاو گم شبانگاهان. شعلههایی که از ابتدای داستان به دنبال آن خواهی گشت تا با کمک آن، قدری از سرمای کوچه پس کوچههای زمینج و قلبهای منجمد و افسرده ساکنان داستان کم کنی.
آدمهای بدی که با وجود بد بودنشان، با آنها همدلی خواهی کرد! تناقض تاملبرانگیز کتاب.
•
🔻جای خالی سلوچ
محمود دولتآبادی
«معرفی کتاب 18»
«نگار »
#فکروبوک
✍ لایک کن و برنده این دوره رو مشخص کن ..
@Cafe_fekrane