این استاده ۶ هزار ساعت در مورد پروژههای خودش حرف زد بعد تهش گفت البته هیچکدوم به درد نمیخورن فقط برای این خوبن که باهاشون مقاله بنویسین و دکترا بگیرین
اسم این مار گارتر است و هرگز حرکت بعدی آن را نمیتوانید حدس بزنید!
این مار، زندهزا و بدون زهر است، که منبع زهر خود را به صورت دیگری تهیه میکند، تغذیه این مار از سمندرآبی و ذخیره سم در کبد که باعث سمی شدن مار و دور شدن شکارچیانش میشود.
یکی از تمهای اصلی واکینگدد، شانس دادن به آدمهاست. حتی وقتی موضوع مرگ و زندگی به میون میاد. حتی وقتی نوبت به کسی میرسه که بدترین اتفاقات رو به سرت آورده. حتی وقتی نتیجه افتضاح و پر از پشیمونیه. موضوع نخنما و کلیشه به نظر میرسه، حتی گاهی احمقانه و سادهلوحانه. برای من هم همینطور بود تا زمانی که این چیزهای بزرگ رو توی زندگی کوچیک خودم پیدا کردم. حالا که یک دوره از زندگیم داره به پایان میرسه، وقتی به عقب نگاه میکنم، میبینم پشیمونی من از شانسهایی نیست که به آدمها دادم و ناامیدم کردن. پشیمونی من از زمانهاییه که اینکار رو نکردم. از تمام فرصتهایی که از دست دادم و آدمهای تازهای که ازشون گذشتم، فقط برای اینکه میترسیدم ناامید بشم. برای اینکه از الگوهای گذشته و کارهایی که از آدمها بر میاد وحشت داشتم. و دارم. برای شانسهایی که قبل از آدمها، از خودم دریغ کردم. چون آدمها شبیه به هم نیستن و اینکه تصمیم میگیرن با شانسی که بهشون میدی چیکار کنن، نباید تصمیم تو رو زیر سوال ببره. و همینه که سختش میکنه. کورکورانه پذیرفتن آدمها آسونه، نپذیرفتن هم آسونه. ترسیدن اما امید داشتنه که سختش میکنه.