حسین! بپیچ به راست... بچه ها ایستگاه صلواتی زدن...
-حسین: علی جان... دلم برای این #گنبد تنگ شده بود... اول بریم داخل... بعد میریم با بچه ها #شربت و #شیرینی میزنیم!
-علی: حسین! اومدی و نسازی... #حیفا که بودیم قرار گذاشتیم اولین بار با #احمد_متوسلیان بریم داخل #احمد الان پیش بچه هاست انگار #فارسی یادش رفته😊 یه شیرینی میزنیم همه با هم میریم داخل... . راستی...! #پرچم ها رو اوردی؟؟؟؟؟ -اوه نه علی جان...