معرفی اگه بخوای؛ چندتا دوست قدیمی هستیم که -باهــــم- کتاب میخونیم و تکههاش رو پست میکنیم و در موردشون حرف میزنیم، کنار اون، از ادبیات هم لذت میبریم :)
پیغامگیرِ مستور ツ
@IBooktopia_bot
پیغامگیرِ ناشناس؛
https://t.center/HarfinoBot?start=1367a4c31405af1
۩ بقّالی زنی را دوست میداشت، با کنیزکِ خاتون پیغامها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و میسوزم و آرام ندارم و بر من ستمها میرود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت قصّههای دراز فرو خواند کنیزک به خدمت خاتون آمد گفت: «بقال سلام میرساند و میگوید که بیا تا تو را چنین کنم و چنان کنم!» گفت «به این سردی؟» گفت: «او دراز گفت اما مقصود این بود!» اصل مقصود است باقی دردسر است.
• اگر به زندگی باور نداشتم، اگر قرار بود ایمانم را به زنی که دوستش دارم از دست بدهم، اگر قرار بود ایمانم را به نظم امور از دست بدهم، برعکس؛ حتی اگر قرار بود متقاعد شوم که همهچیز هیولایی، بینظم، لعنتی و شیطانی است، اگر قرار بود حتی همهی وحشتهای سرخوردگیِ انسان به سراغم بیاید؛ باز هم دلم میخواست زندگی کنم.