💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته✅یادداشت (٧٢)
🔶#ساسانیانشاپور ذوالاکتاف
♦️#دکتر_بتول_فخراسلام🔷#شاپور پنج ساله است که شبی در
#تیسفون صدای خروش از راه # اروند رود می شنود و از موبد می پرسد این صدای چیست؟
🔹چنین گفت موبد بدان شاه ِ خُرد
که ای پاک دل، نیک پی، شاه ِ گُرد
کنون مردِ بازاری و چاره جوی
ز کلبه سوی خانه دارند روی،
جو بر دجله یک بر دگر، بگذرند
چنین تنگ پُل را به پی بسپرند
بترسد چنین هرکس از بیم ِ لوس*
چنین برخروشند چون زخم ِ کوس
🔷#شاپور فرمان می دهد باید یک پل دیگر بسازید که راه آمدن و بازگشتن دو باشد و زیردستان ما به رنج نیفتند و " درَم داد باید فراوان ز گنج".
موبدان شاد می گردند و فرمان او را اجرا می کنند.
🔹 وز او شادمان شد دل مادرش
بیاورد فرهنگ جویان، بَرَش
به زودی به فرهنگ، جایی رسید
کز آموزگاران سر اندر کشید
چو بر هفت شد، رسم ِ میدان نهاد
هم آوَرد و هم رسم چوگان، نهاد
به هشتم شد، آیین تخت و کلاه
تو گفتی کزو داشت بهرام شاه
تن خویش را از درِ فخر کرد
نشستنگَه شاه به اسطخر کرد....
🔷مدتی می گذرد؛
#طایر از غسّانیان با سپاهی از رومی و قادسی و بحرین و کُرد و پارسی به تیسفون می آید و تاراج می کند و عمه ی شاپور،
#نوشه را از ایوان با خود می برد و اسیر می کند؛چرا که " دانا نبودند و دانش پذیر".
پس از یک سال
#نوشه از#طایر دختری به دنیا می آورد و نامش را
#مالکه می گذارند.
🔷هنگامی که
#شاپور هجده ساله می شود، لشکری را برمی گزیند و به سوی
#طایر می رود و از لشکر او بسیاری را می کُشد.
#طایر به دژی پناه می برد و یک ماه جنگ ادامه می یابد و سپاه
#شاپور با کمبود آذوقه روبرو می شود.
🔷هنگام شبگیر
#شاپور بر اسب می نشیندو در همین لحظه
#مالکه،
#شاپور را می بیند و دل می بازد. به دایه اش می گوید که پیامی نزد
#شاپور ببر و بگو که
🔹مرا گر بخواهی، حصار آن ِ توست
چون ایوان بیابی، نگار، آن ِ توست
*لوس: ضربه
💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس
🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/
🆔https://t.center/bonyadeferdowsitous
🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous
🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad