◻️به #بهرام شاه آگاهی می رسد که سپاه از چین به سمت ایران آمده است. او پهلوانان ایران مانند #گُستهم، #مهرپیروز، #مهربرزین خُراد و.... و شاهان گیلان و ری و زاولستان و.... فرا می خواند و از ایرانیان شش هزار خردمند و شایسته ی کارزار گزین می کند و تاج و تخت را به برادرش #نَرسی می سپارد و به سوی #آذرآبادگان لشکر می کشد. این کار #بهرام گور بدگمانی بزرگ و خُرد را در پی می آورد :
که از جنگ، بگریخت بهرام شاه و زآن سوی آذر کشیده ست راه
◻️از ین سو فرستاده ی قیصر به ایران می رسد و #نَرسی برایش جایی گرانمایه در نظر می گیرد. سپاه نزد موبدان موبد، می آیند و می گویند بهترست مردی نزد خاقان چین بفرستیم و هدیه ها با باژ نیز
مگر بوم ایران بماند به جای چون از خانه، آواره شد کدخدای
◻️نرسی آنها را سرزنش می کند که چرا این چنین به شاه مهربان و دادگر خویش، بدگمان شده اند و " چون اندیشه ی بد کنی، بد رسد!"
ایرانیان موبَدی به نام # همای را با نامه ای بنده وار نزد خاقان چین می فرستند :
سر ِ نامه گفتند:" ما بنده ییم به فرمان و رایَت سر افگنده ییم
ز چیزی که باشد به ایران زمین فرستیم با پوزش و آفرین!"
◻️فرمانروای چین بسیار شادمان می گردد که بدون جنگ، ایران را به چنگ آورده است و پاسخ می دهد که من با این باژ و هدیه ها همداستان و موافقم و به # مَرو که بیایم، منتظر می مانم که هدیه ها و باژ برسد و لشکر به آن سو نخواهم کشید.
◻️خاقان چین به مرو می آید و سر به خوردن می نهد و بانگ چنگ و رَباب همه جا می پیچد و سپاهش را یَله و رها می گذارد و چشم انتظار باژ و هدیه ی ایرانیان می گردد.
وز آن روی، بهرام بیدار بود همه کار ِ خاقان، نگهدار بود
شب و روز کارآگهان داشتی به بزم و به می، روز نگذاشتی
◻️چون آگاهی می رسد که خاقان به مرو رسیده، لشکر را از # آذر گُشَسپ به # اردبیل و سپس #آمل و#گرگان می راند و از راه و بی راه و کوه و بیابان خود را به مرو می رساند. پس از این که فرستاده اش خبر می دهد که خاقان چین در حال خوشگذرانی و بی خبری ست، بهرام جنگ را آغاز می کند. به مرو اندر، از چینیان کس نماند بکُشتند و از جنگیان کس نماند
هر آن کس کزیشان گریزان برفت پس اندر همی تاخت بهرام و تَفت...
◻️سپس باز می گردد و هرچه از سپاه چین مانده بود، به لشکر خود می بخشد و " همه کامگاری ز یزدان" می شناسد. از ترکان هرکه پیشرو بود، نزد شاه ایران می آیند و از او می خواهند که خون سر ِ بی گناهان نریزد و اگر باژ هم نیازی باشد، خواهند پرداخت. #بهرام گور می پذیرد و می بخشد و مردی به نام شَمر را شاه توران زمین می کند و نامه ای به برادرش #نَرسی می نویسد و از شکست سپاه ترکان و اسارت خاقان چین و بازگشتن به ایران می گوید.
◻️#نَرسی شادمان از خبر، موبدِ موبدان و لشکریان را آگاه می کند و
به شادی از ایران برآمد خروش نهادند هر کس به آواز گوش
◻️نامداران، شرمنده و نگران نزد نَرسی می روند و می خواهند او میانجی گری کند تا بهرام شاه از گناه آنها در گذرد. نَرسی می پذیرد و نامه ای به برادر می نویسد که ایرانیان از پی درد و رنج، خاقان چین را پناه گرفتند و نه از روی دشمنی با شاه.
◻️#بهرام گور هر شهری که می رسد، از گنجینه به مردم می بخشد و در نهایت به # تیسفون می رسد. #نرسی به پیشواز می رود و بهرام دیگربار بر تخت می نشیند. به نیازمندان می بخشد و بر زندانیان، می بخشاید و
زمانه پر از رامش و داد شد دلِ غمگنان از غم آزاد شد
ز هر کشوری رنج و غم دور کرد ز بهر ِ بزرگان یکی سور کرد
🔸🔸🔸
◻️به گزارش # شاهنامه #بهرام گور هم مرد بزم است و هم مرد رزم. ایرانیان که آن همه مهربانی و داد و دهش از شاه خویش دیده اند، با رفتن بهرام، به شتاب به او پشت می کنند و بدگمان می شوند و هیچ پی گیری و کوششی نمی کنند و به سادگی خود را تسلیم و بنده ی خاقان چین می گردانند. تقریبا مانند ایرانیان روزگار #جمشید که با آن همه خوبی و آرامش و آسایش و رفاه که شاه به جامعه ی خویش بخشید، با خود خدا انگاری # جمشید، همه ی خوبی های او را فراموش می کنند و به او پشت می کنند. ◻️در شاهنامهی فردوسی ناسپاسی مردم از فرمانروای دادگر خویش، تاوان سنگینی دارد. گرچه بهرام گور آن اندازه بزرگوار ست که ایرانیان ناسپاس و بی وفای روزگار خویش را می بخشد و همچنان به نیکی کردن و شادمان نمودن مردم خویش، ادامه می دهد.