💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته🔺یادداشت(١۶۶)
🟧#ساسانیانپادشاهی شیرویه
کشته شدن خسرو پرویز
🔷دکتر
#بتول_فخراسلام🔹بدانست مردم شُمَر هر که دید
که روز ِ بزرگان، نخواهد رسید
بدکردگان با
شهریار نزد
#شیرویه می روند و به او می گویند که یک کشور با دو شاه نمی شود.
چو خویشی فَزایَد پسر با پدر
همه بندگان را ببُرّند سر
#شیرویه که خام و ترسو ست و در چنگ آنان، چونان بنده، از آنها می خواهد که کسی را بیابند که بتواند
#خسرو پرویز را از میان بردارد. چرا که کسی زَهره ی آن را ندارد که چنان شهریاری را بکشد. بدخواهان ِخسرو جستجو می کنند و سرانجام زشت رویی شکم گرسنه می پذیرد که شاه را بکشد و نزد
#شیرویه می رود و
بدو گفت :که "ین رزم، کار من ست
چو سیرم کنی، این شکار من ست"
این بدکُنِش نزدیک
#خسرو پرویز می رود و تا نگاه شاه به او می افتد، می لرزد و از او نامش را می پرسد و مرد، خود را
#مهر هرمزد می خواند.
چنین گفت خسرو که "آمد زمان
به دستِ فرومایه یی بدگمان
به مردم نمانَد همی چهر ِ اوی
به گیتی نجویَد کسی مهر اوی "
به خدمتکاری جوان می گوید که تشت و آب و مُشک و عبیر و جامه ای دلپذیر بیاورد و آن کودک به راز شاه، پی می برد و چنین می کند و شاه آماده می شود و از گناهان نیز توبه می کندو
#مهر هرمَزد با خنجر جگرگاه ِ خسرو پرویز را می دَرَد.
♦️برین گونه گردد جهان ِ جهان
همی راز خویش از تو دارد نهان
♦️سخن سَنج ِ بی رنج، اگر مردِ لاف
نبیند ز کردار ِ او جز گزاف!
♦️بی آزاری و راستی برگزین
چو خواهی که یابی به داد، آفرین
هنگامی که آگاهی به بازارگاه می رسدکه خسرو کشته شده است، بدگمان ها و بدخواهان به زندان شاه می روند و بی گناهانی را که با شاه در بند بودند، می کشند.
#شیرویه اندوهگین می گردد و نگهبانانی می فرستد تا گزندی به زن و کودکان شاه نرسانند.
پس از پنجاه و سه روز
#شیرویه برای
#شیرین پیامی درشت و سرزنش بار می فرستد و او را گنهکارترین کس می خواند و از او می خواهد که نزد شاه برود.
#شیرین تمایلی به دیدن شیرویه ندارد. به دبیری دانا اندرز و وصیت می کند و خواسته و ثروت را پیش او ارز می نماید. سپس زهری با خویش همراه می کند و به
#شیرویه می نویسد که شاه مرا برای فرخی می خواست و آراستگی جانش. از چنین سخنان شرم دار.
شیرویه به شیرین پیام می دهد که چاره ای ندارد جز آمدن به نزد او.
#شیرین می گوید من با انجمنی جهاندیده و دانا خواهم آمد.
#شیرین با جامه ای کبود و سیاه به گلشن ِ شادگان می رود و از پس پرده ای
#شیرویه پیامی می فرستد که دو ماه از سوگ خسرو گذشته و
کنون جفت من باش تا بر خوری
بدان تا سوی کهتری ننگری!
#شیرین پاسخ می دهد نخست دادم را بده؛ سپس جانم از آن ِ تو خواهد بود. شیرین می گوید :
تو گفتی که من بدتن و جادو ام؟
ز پاکی و از راستی، یک سو ام؟
بدو گفت شیروی :"بُوَد این چنین
ز تیزی جوانان نگیرند کین!"
شیرین از ایرانیانی که در گلشن شادگان هستند، می پرسد که چه بدی از من دیده اید؟!
به سی سال بانوی ایران بُدَم
به هرکار پشتِ دلیران بُدَم...
بزرگان نیز سخنان شیرین را تایید می کنند که او زنی راستگوست و نیک.
#شیرین ادامه می دهد که من هنگامی که جفت خسرو شدم، شاه به کامگاریی رسید که کسی از آن گونه نه دیده بود و نه شنیده بود؛ همچنین چهار فرزند از خسرو دارم :
#نَستود،
#شهریار،
#فرود،
#مردان شَه.
سپس چادَر از روی می گشاید و می گوید که افزون براین ها چنین چهره ای زیبا دارم و
مرا از هنر موی بُد در نهان
که آن را ندیدی کس اندر جهان
#شیرویه بیش از پیش شیفته ی رخسار شیرین می شود و
ورا گفت :" جز تو نباید کَسَم!
چو تو جفت یابم به ایران، بَسَم!"
#شیرین پاسخ می دهد که سه حاجت دارم و
#شیرویه می گوید جانم از آنِ توست! هر آرزویی داری، بخواه و بگو!
بدو گفت شیرین که "هر خواسته
که بودم بدین کشور آراسته،
ازین پس یکایک سپاری به من
همه پیش این نامدار انجمن!
و خط دهی که از کم و بیش خواسته ی من بیزاری. شیروی چنین می کند و شیرین به خانه می رود و بنده را آزاد می کندو هرچه خواسته و ثروت گرفته بود، به درویش و آتشکده می دهد و بخشی را برای آبادی ویرانه ها و کاروانسراها
به مزد ِ جهاندار خسرو بداد
به نیکی روان ِ ورا کرد شاد!
سپس به آن باغ باز می گردد و بی رنگ و بوی بر خاک می نشیند و از بزرگان می پرسد که از من چه گناه و بدی دیده اید؟ به راستی بگویید. بزرگان از نیکی و پاکدامنی و راستی شیرین، سخن می گویند و این که بدی ندیده اند.
#شیرین می خواهد که در دخمه ی شاه را بگشایند و شیرویه می پذیرد.
#شیرین چهر خود بر چهر شاه می گذارد و زهری که به همراه داشت، می خورد و جان می سپارد. پس از هفت ماه پادشاهی،
#شیرویه با زهری که بدو می خورانند، می میرد.
🆔https://t.center/bonyadeferdowsitous