🔶#یزدگرد روزی از ستاره شناسان از زمان و مکان مرگ خویش می پرسد. ستاره شمار، #توس و چشمه ی #سو را جایگاه مرگ شاه بر می شمارد. شاه سوگند یاد می کند که هرگز به سمت توس و چشمه ی سو نخواهد رفت.
سه ماه می گذرد تا این که نشانه های یک بیماری در شاه آشکار می گردد.
ز بینی ش بگشاد یک روز، خون بزشک آمد از هر سُوی رهنمون
به دارو چو یک هفته بستی بزشک، دگر هفته خون آمدی چون سرشک
🔶موبد به او می گوید که شاه از راه یزدان بازگشته است که گفته از چنگ مرگ می گریزم. باید به چشمه ی #سو رود و نیایش کند و بگویی که "من بنده ی ناتوان زده دامِ سوگند پیش روان،
کنون آمدم تا زمانم کجاست؟ به پیش تو ای داور ِ داد و راست"
#یزدگرد سخن موبد را می پسندد و با سی سَد مهد و عماری به سوی دریای #شهد و چشمه ی #سو می رود.
از آن آب، لَختی به سر برنهاد ز یزدان ِ نیکی دِهِش کرد یاد
زمانی ز بینیش بگسست خون بخورد و بیاسود با رهنمون
مَنی کرد و گفت :" اینَت آیین و رای نشستم چو بایست چندین به جای"
همین که شاه گردنکشی می کند و نیکی را از خویش می بیند، اسب بزرگی از دل آب بیرون می آید و #یزدگرد با مهتران می گوید که" این را سپاه، اندرآرید گِرد".
🔶شاه با زین و لِگام به سوی آن اسب می رود. اسب آرام و رام و بی هیچ حرکتی می ماند و #یزدگرد لگام می گذارد و زین. سپس پس ِ پای او شد که بندَدْش دُم خروشان شد آن باره ی سنگ سُم
بغُرّید و یک جُفته زد بر سرش به خاک اندر آمد سر و افسرش...
چو او کشته شد، اسب آبی چو گَرد، بیامد بدان چشمه ی لاژوَرد
به آب اندرون شد تنش ناپدید کس اندر جهان، آن شگفتی ندید
چنین است رسم ِ سپهر ِ بلند چون آرام یابی، بترس از گزند
تو رامی و با تو جهان رام نیست چو نان خورده اید، بِه از جام نیست
🔶همه به سوی #پارس باز می گردند. بزرگان و مهتران گرد می آیند و از بیدادگری شهریار می گویند و به این نتیجه و تصمیم می رسند که از تبار او جانشین بر نگزینند و
نخواهیم بر تخت ازین تخمه کس ز خاکش به یزدان بنالیم و بس
سرافراز بهرام، فرزند ِ اوست ز مغز و دل و رای، پیوند اوست
ز مُنذِر گشاید سخن سربه سر نخواهیم بر تخت، بیدادگر!
🔶همگان سوگند می خورند که او را بر تخت شاهنشاهی ننشانند. از دیگر سو # الان شاه و #پارس ِ پَهلَو سپاه و دیگر فرمانروایان هریک مدعیِ شاهی بر ایران می گردند و جهان پرآشوب می شود. 🔶مهتران چاره اندیشی می کنند و مردی پیر از نژاد بزرگان به نام # خسرو را برمی گزینند و تاج و تخت به او می سپارند. #بهرام گور از درگذشت پدر و بر تخت نشاندن #خسرو آگاه می گردد و....
🔹🔹🔹
🔶درباره ی چگونگی مرگ #یزدگرد، چند روایت وجود دارد. #نولدکه بر این باورست که شاه با توطئه ی بزرگان و به روایتی موبدان و مهتران کشته می شود.روایت دیگر آن است که به دلیل بیماری می میرد. مرگ #یزدگرد با ضربه ی سُم اسبی برآمده از دل آب، افسانه آمیز ست. 🔶نوشته اند که در ادب حماسی ایران، اسب آبی به اسب هایی گفته می شود که از آب بیرون می آیند و با مادیان های معمولی جفت گیری می کنند و کُرّه شان، اسب آبی خوانده می شود. در دوره ی اساطیری و حماسی کنار شهریاران، پهلوانان هستند و در دوره ی تاریخی شاهنامه، به نظر می رسد که موبدان جایگزین آنها می گردند.