#گُردیه در #آموی درنگ می کند و می ماند و نامه ای به برادرش#گُردوی می نویسد.
نخستین سخن، گفت:" بهرام ِ گُرد به تیمار و درد ِ برادر بمُرد
تو را و مرا مزدِ بسیار باد! روانِ وی از ما بی آزار باد!
دگر گفت :" با شهریار بلند بگوی آن چه از من شنیدی ز پند
پسِ ما بیامد سپاهی گران همه نامداران ِ جنگاوران
برآن گونه برگاشتمشان ز رزم که نه رزم بینند از آن پس، نه بزم
بسی نامور مهتران با منند نباید که آید بر ایشان گزند
نشستم به آموی تا پاسخم بیارَد مگر اختر ِ فرّخم"
از آن سو #خسرو پرویز به وزیر خویش می گوید که با نگرانی نمی توان پادشاهی کرد؛ کُشنده ی پدرم هر زمان پیش من می گذرد و برایم دشوارست.همان روز بِندوی دایی خود را در بند می کشد و دستور می دهد که دست و پای او را ببُرند و چنین می کنند و #بندوی می میرد. پس از آن کسی را به سوی #خراسان می فرستد که به #گُستَهم بگوید پس از خواندن نامه به نزد او بازگردد.#گستهم لشکر پراکنده را باز می خواند و راهی می شود و به #گرگان می رسد.
شنید آن که شد شاه ایران، درشت برادرش را او به مستی بکُشت...
#گستهم از اسب پایین می آید و جامه ی پهلوانی ش را چاک می کند و خاک بر سر می ریزد و بسی اندوهگین می گردد.
بدانست کو را جهاندار شاه به کین پدر کرد خواهد تباه
خروشان ازآن جایگه بازگشت تو گفتی که با باد همباز گشت
نزدیکی کوه #آمل سپاه را به سوی #بیشه ی نارون می کشد و از هر سو مردم بی کار به نانی، بنده ی او می شوند و به لشکرش می پیوندند و سپس #گستهم به جایی که لشکر #خسرو پرویز قرار داشت و از آن جایگاه آگاه بود، می تازد.
از آن سو # گردوی شاه را از نامه ی خواهرش، # گُردیه آگاه می سازد. همچنین گستهم از مرگ #بهرام آگاه می شود و از #گُردیه و سپاهی که در پی او بوده و... بنابراین خود را با شتاب به #گُردیه می رساند و از کشته شدن #بندوی می گوید و به #یَلان سینه و #ایزدگُشَسپ نیز چنین می گوید :
تو گفتی نه از خواهرش زاده بود! نه از بهرِ او تن به خون داده بود!...
شما را بدو چیست اکنون امید که او کم تر از تیرمَه، بارِ بید!
با شما بدتر ازین خواهد کرد. او دست و پای دایی خویش را که برایش آن همه فداکاری کرد، برید.
گر ایدون که باشید با ما به هم زنیم اندرین رای بر بیش و کم
#گُردیه نیز با #گستهم همراه می شود. پس از مدتی #گستهم، #گُردیه را خواستگاری می کند و #گُردیه پیوند با او را می پذیرد. مدتی می گذرد؛ #خسرو پرویز از #گستهم دلی پر اندیشه دارد. به #گُردوی می گوید که #گُردیه جفت #گستهم شده و سپاه هر دو به هم پیوستند و سپاه من خسته و بسته از آمل بازگشته اند. چاره ای باید اندیشید. نامه ای به #گُردیه خواهم فرستاد که اگر #گستهم را بکُشد، سپاهش را امان خواهم داد و به هر کس که خواهد، سروری در شهر خواهم بخشید و