🔷همی هر کسی گفت که"این شوربخت همی پوست ِ خر جُست و بگذاشت، تخت
قیصر روم، کلید آن خانه ی تاریک و تنگی که#شاپور را در آن جا در پوست خر دوخته بود، به بانویش می دهد و او نیز به گنجور خویش می سپارد که زنی از نژاد ایرانی بود. قیصر روم همان روز به همراه لشکر به سوی ایران می تازد.
از ایران همی بُرد زی روم، اسیر نبود آن یَلان را کسی دستگیر
در ایران زن و مرد و کودک، نماند همان چیز بسیار و اندک نماند
نبود آگهی در میان ِ سپاه نه مرده، نه زنده ز شاپور شاه
گریزان همه شهر ایران ز روم ز مردم تهی شد همه مرز و بوم
و بسیاری از ایرانیان، مسیحی می شوند.
🔷از آن سو کنیزک یا گنجور ی که در نزد #شاپور بود، برای او دل می سوزاند و روزی از نام و نژادش می پرسد. شاپور از او می خواهد رازش را به دشمنانش نگوید و سپس، خود را معرفی می کند و از کنیزک یاری می جوید و
سر از بانوان برتر آید تو را جهان زیر پای، آندر آید تو را :
به هنگام نان، شیر ِ گرم آوری بپوشی سخن، نرم نرم آوری،
به شیر اندر آغاری این چرم خر که این چرم گردد به گیتی، سَمَر
پس از من بسی سالیان بگذرد بگوید همی هر که دارد خرد
🔷کنیزک چنین می کند و پس از دو هفته شاپور از آن پوست، بیرون می آید و با کنیزک فردای همان روز که همه، همچنین کدبانو ی دربار روم، برای جشنی از شهر، بیرون می روند، سوار بر اسب می گردند و از روم به سوی ایران می گریزند؛ بی هیچ توقفی.
🔷به شهر #برخورستان در کشور #سورستان می رسند و کمی بعد به دهی خرّم. مرد پالیزبانی آن دو را می بیند و از آنها پرس و جو می کند. #شاپور می گوید مردی ایرانی هستم و از #قیصر و لشکرش به درد. اگر امشب ما را میزبانی کنی، " روزی به کار آیَدَت". بدو باغبان گفت ک"ین خان ِ توست تن ِ باغبان نیز مهمان توست
🔷و هر دو مهمان باغبان می گردند.#شاپور از ایران زمین می پرسد و مرد میزبان از غارت و کُشتن مرد و زن و مسیحی شدن ایرانیان می گوید و این که هیچ کس نشانی از #شاپور، شاه ایران ندارد. پالیزبان از شاپور می خواهد سه روز مهمانش باشد. #شاپور از مرد می خواهد که نشانی موبد ِ موبدان را بگوید و برایش از مهتر ِ ده، گِل ِ مُهر بگیرد. وی چنین می کند و #شاپور بر گِل، نگین می نهد و برای موبد، توسط باغبان می فرستد. موبد ِ موبدان تا نگین را می بیند،از شادی اشک می ریزد و سپس برای پهلوان سپاه پیامی می فرستد :
که پیدا شد آن فرّ شاپور شاه تو از هر سُوی انجمن کن سپاه
🔷پهلوان سپاه نیز با شنیدن پیام، بسیار شادمان می گردد و خدا را سپاس می گزارد و از هر سو لشکر، فراهم می کند و سوی #سورستان می روند.
لشکری انبوه بر در سرای مرد پالیزبان گرد می آید و مرد میزبان به #شاپور می گوید که سپاهی این جاست! و شاپور با مهتران و سران از آن چه که دیده و بر سرش آمده بود، گفت و از یاریگری کنیزک... از آنها می خواهد که
همه کس فرستید و آگه کنید طلایه پراگنده بر ره کنید
ببندید ویژه ره ِ تیسفون نباید که آگاهی آید برون
🔷چرا که اگر #قیصر آگاه شود، سپاه مرا نابود خواهد کرد. موبد که سپاه با خود بیاورد، آن گاه با او خواهیم جنگید.
مدتی می گذرد و لشکری شش هزار نفری آماده برای نبرد با رومیان فراهم می گردد. #شاپور کارآگاهان می فرستد تا از قیصر خبر آورند و آنها نیز خبر می آورند :
که قیصر ز مِی خوردن و از شکار همی هیچ نندیشد از کارزار
سپاهش پراکنده بر هر سُوی به تاراج کردن به هر پَهلَوی