فرستاده ی #بزرگمهر به شهری که نزدیک سپاه بود، می رود. کفشگری می پرسد که "درَم چند باید؟" و پاسخ می شنود که چهل تا سد هزار. کفشگر می گوید من می توانم این هزینه را بدهم؛ فقط به #بوزرجمهر پیام مرا برسان که
که اندر زمانه مرا کودکی ست که بازارِ او بر دلم خوار نیست
بگویی مگر شهریار ِ جهان مرا شاد گرداند اندر نهان
که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سر ِ مایه و هَنگ ِ آن
فرستاده می پذیرد و خواسته به #بوزرجمهر می رساند و وی نیز نزد شاه می رود. شاه خدا را سپاس می گوید که در سرزمین ایران کفش دوزی این گونه شاد و ثروتمند ست و می گوید که
چو فامَش بتوزی، درَم سدهزار بده تا بماند ز ما یادگار
اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر،
ز یزدان بخواهد همی جانِ شاه که جاوید باد این سزاوار گاه!
#خسرو انوشیروان به #بوزرجمهر می گوید که مگر دیو چشم خرد تو را تیره کرده است؟!
چو بازارگان بچه گردد دبیر، هنرمند و با دانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشیند به تخت دبیری بباید ش، پیروز بخت
هنر یابد از مردِ موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش
به دست خردمند و مرد ِ نژاد نمانَد جز از حسرت و سرد باد
شود پیش او خوار، مردم شناس چو پاسخ دهد، زو پذیرد سپاس
به ما بر پس از مرگ، نفرین بُوَد چون آیین این روزگار، این بود
و دستور می دهد که خواسته را نزد کفشگر برگردانند. فردای همان روز از سوی قیصر فرستادگانی می آیند. چهل فیلسوف رومی پوزش کنان می گویند که قیصر جوان است و خام
پدر مرده و ناسپَرده جهان نداندهمی آشکار و نهان
همه سر به سر باژدار تو یم پرستار و در زینَهار تو یم
تو را روم ایران و ایران چو روم جدایی چرا باید این مرز و بوم
و شاه، آشتی رومیان را می پذیرد. #خسرو انوشیروان به #تیسفون باز می گردد.
♦️♦️♦️ گروهی این داستان را به گونه ای دیگر نمایانده اند و آن این که خسرو انوشیروان سواد را منحصر به گروهی خاص کرده بود؛ در حالی که واقعیت این گونه به نظر نمی رسد.
کفشگر به دلیل لطفی که کرده و پولی را به خسرو وام _قرض_ داده از شاه می خواهد که پسرش را به پایگاه ِ دبیری _یکی از والاترین مقام های سیاسی _ برساند و رابطه را جایگزین ِ ضابطه کند. خسرو انوشیروان همراهی نمی کند و پول را بر می گرداند و کاری خلاف آیین جامعه و وجدان خویش انجام نمی دهد که بسیار ستودنی و کم نظیر ست. جالب توجه این که مردم تا به آن اندازه به فرمانروای خویش باور و اعتماد داشتند که چنان اندوخته و دارایی خویش را به شاه می سپردند.
خسرو انوشیروان در شعر فارسی نیز جایگاهی والا دارد. #سعدی بارها به نیکی از وی یاد کرده است :
♦️ بعد از هزار سال که نوشین روان گذشت گویند از او هنوز که بودست عادلی
♦️سزَد گر به دورَش بنازم چنان که سَیّد به دور انوشیروان
#خاقانی نیز در قصیده ی #ایوان مدائن به زنجیر عدالت خسرو و.... اشاره می کند و از زبان کاخ انوشیروان می گوید :
♦️ ما بارگه ِ داد یم، این رفت ستم بر ما! بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان؟!