💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته🔺یادداشت (١۴٨)
🟧#ساسانیانپادشاهی خسرو پرویز
داستان بهرام چوبین با خاقان چین
🟪دکتر
#بتول_فخراسلام#خسرو پرویز با ده سوار به آتشکده ی
#آذرگُشسب می رود و یک هفته به ستایش یزدان می پردازد و به درویش و تهی دست می بخشد و سپس به
#اندیوشهر (بوستان خسرو در تیسفون) می رود و بر تخت می نشیند و ساماندهی شهرها را به مهتران می سپارد و خلعت خسروی می دهد.
از آن سو
#بهرام نزد
#خاقان چین می رود و خاقان به پیشواز می آید و بهر ام می گوید که
گر ایدون که اندر پذیری مرا
به هر نیک و بد دست گیری مرا
بدین مرز، بی یار یارِ تو ام
به هر نیک و بد غمگسار تو ام
و گر هیچ رنج آیَدَت، بگذرم
زمین را سراسر به پی بسپَرم
خاقان چین پاسخ می دهد که تو را از خویشاوند و پیوند خویش برتر نگاه می دارم و تا زنده ام، یار تو خواهم بود.
مدتی می گذرد.
#مَغاتوره نامی سحرگاهان نزد خاقان چین می رود و هزار دینار از گنجینه ی
#خاقان بر می دارد. بهرام می بیند و از خاقان چین می پرسد که چگونه ست که هر بامداد چنین تُرکی هزار دینار می خواهد و می برد! خاقان می گوید رسم و آیین ما این گونه است که هر کس که جنگی تر ست،
چو خواهد فزونی، نداریم باز
_ همی آز ورزد، نه راه ِ نیاز! _...
چو زو بازگیرم، بجوشد سپاه
ز لشکر شود روز ِ روشن، سیاه
#بهرام پاسخ می دهد که تو او را بر خود این چنین چیره گردانیدی! اگر بخواهی، می توانم تو رااز او برَهانَم. خاقان می پذیرد.
#بهرام می گوید این بار که
#مَغاتوره آمد، بر وی مخند و به خشم به او بنگر. خاقان چنین می کندو
#مَغاتوره با شگفتی می گوید چه شده که امروز در نگاه تو خوار شده ام.
همانا که این مهترِ پارسی
که آمد بدین مرز با یار، سی
بکوشد همی تا بپیچی ز داد
سپاه تو را داد خواهد به باد!
#بهرام پاسخ می دهد نمی گذارم هر بامداد بیایی و خرواری دینار از شاه بخواهی. بنا بر آن می شود که این دو با هم بجنگند. در نبرد، # بهرام بر
#مَغاتوره پیروز می شود و او را می کُشد.
بخندید خاقان به دل در نهان
شگفت آمدش زان سوار جهان
🔸 🔸 🔸 #فردوسی بزرگ در آغاز داستان
#بهرام چوبین با خاقان چین، ١٨ بیت در سوگ فرزند خویش _که در ٣٠ سالگی پدر خویش را می گذارد و می گذرد _ سروده است که بسیار تاثیر گذار ست. درین بیت ها می فرماید که از ۶۵ سالگی سنش گذشته و از یزدان برای فرزند خویش، روشنیِ روان و آمُرزش گناه می خواهد.
♦️مرا بود نوبت، برفت آن جوان
ز دردش منم چون تنی بی روان
♦️شتابم همی تا مگر یابَمَش
چو یابَم، به پیغاره بشتابَمَش
♦️که " نوبت مرا بود، بی کام من
چرا رفتی و بُردی آرام من؟!...
♦️مگر همرهان جوان یافتی
که از پیش من تیز بشتافتی؟!...
♦️ کنون او سوی روشنایی رسید
پدر را همی جای خواهد گُزید!...
♦️ورا سال سی بُد، مرا شَست و هفت
نپرسید ازین پیر و تنها برفت...
♦️روان تو دارنده روشن کُناد
خرد پیش جان تو جوشن کُناد
♦️همی خواهم از دادگر کردگار
ز روزی دهِ پاک پروردگار،
♦️ که یکسر ببخشد گناه ِ ورا
درخشان کند تیره ماه ِ ورا
💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس
🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/
🆔https://t.center/bonyadeferdowsitous
🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous
🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad